|
|
المیرا سعید
تابستان 97
قصهی
دوستی، قصهای است قدیمی ولی نه کهنه و از یاد رفته که در کتاب فروشیها آنقدر
نایاب شده باشد که منتظر چاپ دوبارهی آن شویم. سلامی، شاید نگاهی سرآغاز اولین فصل
این کتاب پر بها شده و بند بند هر صفحهاش کنج دل ثبت شود و در شام غریبان بی کسی،
ورد زبان. خوب که فکر میکنی میبینی غریبه نیست، خوب میشناسیاش. برادرت نیست ولی
دیر زمانی است که برادریاش را به تو ثابت کرده. خاطرهاش، خاطر را مینوازد و
بودنش دلیل دوباره دلبستن. هنوز مثل روزهای اول، هیجان نزدیک شدن به او و
همراهیاش مانند کودکی به وجدت میآورد و بیآنکه بپرسی «تا کجا؟»، همسفر |
|