انجمن کلیمیان تهران
   

عروسی پسر فخرالملوک

   

 

الهام مودب
مترجم زبان انگلیسی

تابستان 1400

 

راویان اخبار، ناقلان آثار، طوطیان شکرشکن شیرین-گفتار، چنین نقل کرده‌اند که در روزگاران گذشته تجارالممالک از بازرگانان معروف بود. سرمه و سفیداب وطنی را به اقصی نقاط ممالک فخیمه صادر می‌کرد. او مال و منال فراوانی داشت که به تنها دخترش، فخرالملوک که کبکبه و دبدبه‌اش زیاد بود، ارث رسید.
پسر فخرالملوک قصد ازدواج داشت اما او رضایت نمی‌داد هر کسی عروسش شود. بالاخره پسرش با دختر مصیب المیرزا از مایه‌داران شهر و سازندگان بنام برج و بارو نامزد شد.
فخرالملوک مدت‌ها در تدارک برگزاری عروسی مجلل در قسطنطنیه بود. اما روزگار سر ناسازگاری با او داشت. ناگهان ویروس کشنده‌ای از ماچین وارد شد و زندگی همه را مختل کرد. مردم از ترس در خانه‌هایشان پناه گرفتند. عدلیه حکم تعطیلی دکان‌ها را برای مدتی داد. آژان‌ها خاطی‌ها را جریمه می‌کردند. مردم برای فرار از این مهمان ناخوانده با روبنده دهان و بینی، رفت و آمد می‌کردند.
مصیب المیرزا با نظر عروس و داماد از فخرالموک اذن خواست تا عروس و داماد زندگی‌شان را شروع کنند و پس از بهتر شدن شرایط، عروسی مجلل بگیرند. فخرالملوک یک دفعه از کوره در رفت و گفت: آخه مردم نمی‌گن نوه تجارالممالک معروف بدون هیچ جشنی عروس گرفت؟ لباس عروس‌ام که از مارک پرنسی ل…ول…و نه چی می‌گن آهان لی لی خارجه خریدیم چی می‌شه؟ من سرویس جواهرات عتیقه‌ای که تجارالممالک از فرنگ آورده با لباس مارک پرنس ل ل لی لی ست کردم. من برای عروسی همه سکه زر بردم حالا نوبتی هم باشه دیگه نوبت
بقیه است که جبران کنند.
او یک هفته‌ای در اعتصاب کامل بود. بالاخره وقتی همه تسلیم خواسته‌اش شدند، آشتی کرد. قرارشد با وجود ویروس ماچینی عروسی رویایی در باغ مخصوص درباریان ماه دیگر برگزار شود.
به دستور فخرالملوک عروس و داماد دوره کامل و فشرده تشریفات عروسی را نزد مادام آنا که تحصیلکرده فرنگ بود گذراندند.
پسر فخرالملوک ازاوخواست تا در مراسم روبنده دهان و بینی بزند. ناگهان داد فخرالملوک به آسمان رفت و گفت: آخه من با این ابهت‌ام روبنده بزنم؟ چه حرف‌ها می‌زنی مادر؟
بالاخره جشن‌ها شروع شد. حنابندان، جهاز بران و عروسی یکی از یکی مجلل‌تر بود. مادام کلاسیس که پیرایشگر همسران درباریان و رجال بلند پایه بود، عروس و همراهان را پیرایش کرد. آشپزها، خدمتکاران و دکوراتورهای فرنگی با انواع گل‌ها و نوشیدنی‌ها با طیاره روز قبل از عروسی رسیدند.
فخرالملوک به همراه همسرش بصیرالملک در جلو در باغی که دکوراتورهای فرانسوی زیبا آراسته بودند، ایستاده بود تا هم به مهمانان خوش‌آمد بگویند و هم ست جواهراتش را به رخ همه بکشاند.
عروس و داماد با کالسکه مجلل رویایی به باغ وارد شدند و خدمتکاران که لباس‌های فرنگی رنگارنگی بر تن داشتند به استقبال آنان رفتند. ناگهان چرخ کالسکه در رفت و خدمتکاران روی هم افتادند.
پس از نواختن مطرب‌ها در چند ثانیه وسط مجلس جای سوزن انداختن نبود. مهمانان بدون روبنده دهان و بینی برای اجرای حرکات موزون آمده بودند. برخی حرکات من درآوردی بود و چیزی نمانده بود که نقش زمین شوند.
از مهمانان با انواع نوشیدنی‌ها، شیرینی‌ها، میوه‌های مختلف و نایاب و غذاهای وطنی و فرنگی پذیرایی می‌شد. انگار برخی از قحطی در آمده بودند. با این که از زور پرخوری دل درد گرفته بودند با حرص و ولع در خوردن از هم پیشی می‌گرفتند. در پایان مراسم باقیمانده خوراکی‌ها را در دیگچه‌هایی که آورده بودند ریختند و بردند.
آخر شب با این که منع عبور و مرور بود، با ساز و دهل و طبل و نقاره عروس و داماد را تا جلوی خانه‌شان بدرقه کردند.
فردای پاتختی حال فخرالملوک و همسرش که مریضی ماچینی گرفته بودند، به شدت وخیم شد. متاسفانه یک ماهی در مریضخانه بستری شدند. همه مهمانان هم مریضی ماچینی گرفتند و در همان بیمارستان بستری شدند. فخرالملوک در آن شرایط هم در بیمارستان هم بنای ناسازگاری گذاشت. لباس فرنگی‌اش را با لباس بیمارستان عوض نمی‌کرد. از غذاها ایراد می‌گرفت و برای همه دستور صادر می‌کرد.
با تلاش شبانه‌روزی و خستگی‌ناپذیر همه نرس‌ها و طبیب‌ها بالاخره همه خوب شدند و به خانه برگشتند.
فخرالملوک به شکرانه سلامتی گاو و گوسفندی قربانی کرد و در بین تجار مایه‌دار راسته بازار پخش کرد.
پس از ترخیص تا مدت‌ها عوارض جدید بیماری فخرالملوک ادامه داشت. بصیرالملک تاجر معروف فرش که همه تا کمر پیش او خم می‌شدند در برابر او کم می‌آورد. ساعات خواب فخرالملوک بهم ریخته بود. نیمه شب از خواب بر می‌خواست و با سر و صدای زیاد آشپزی می‌کرد. سپس صفحه در گرامافون می‌گذاشت و با صدای بسیار بلند با خواننده هم‌خوانی می‌کرد و بصیرالملک را بی‌خواب می‌کرد.
حس بویایی و چشایی‌اش را از دست داده بود. نمک و سرکه سفید جای شکر و گلاب در شله زرد می‌ریخت. غذاها یا شور و خیلی تند یا بی‌نمک و بی‌مزه بودند. به کسی هم اجازه دخالت نمی‌داد.
کمی هم حواس پرت شده بود. در آبگوشت سبزی قرمه می‌ریخت و در قرمه‌سبزی تخم‌مرغ و هویج می‌ریخت. بصیرالملک هم به گیاه‌خواری و نون پنیر رو آورده بود و بنده خدا پوست و استخوان شده بود.
با این همه فخرالملوک در جواب به اعتراض عروس و پسرش می‌گفت: خدا رو شکر عروسی پسر فخرالموک نقل مجالس عام و خاص بود و یک سر و گردن از همه عروسی‌ها بالاتر بود. توانستم بترکونم و روی تاج السلطنه و اشرف خانم را کم کنم. تازه همه از سرویس جواهرات و لباسم تعریف می‌کردند. دیدی در جریده وقایع یومیه از عروسی‌تان نوشته بودند؟
پسر: آخه مادرجان نوشتند که همه مهمانان پس از عروسی در مریضخانه بستری شدند و حالشان وخیم بود.
فخرالملوک: مادر جون سخت می‌گیری‌ها… مریضی مال آدمیزاده. حکیم و مریضخانه هم برای شفاست. بد از بالا نیاد.
تازه فوتوگرافی عروسی پسرم همه جا دست به دست می‌شه و حتی خبر عروسی به نوه شمس الملوک در فرنگ هم رسیده. 

 


 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید