|
|
شیوا
آقابالا
ثروتمندی در ساحل دریا مشغول گردش بود که ناگهان دلفین غول پیکری را دید که امواج
دریا آنرا به ساحل پرتاب کرده بودند و در حال تقلا بود. آن شخص بلافاصله آمولانس
خبر کرد و هنگامی که گروه پزشکی رسید و پرسید فرد بیمار کیست، او به دلفین اشاره
کرد! گروه امداد برای او توضیح داد که آنها به انسانها رسیدگی میکنند و نه
حیوانات. آن ثروتمند که یکی از دوستداران پرو پا قرص حیوانات بود مایوس نشد و به
دکتر بابت رسیدگی به دلفین، ده هزار دلار پیشنهاد کرد! دکتر پرسید: با او چکار کنم؟
و ثروتمند پاسخ داد: او را بلافاصله به اورژانس نزدیکترین بیمارستان منتقل کن زیرا
او محتاج تنفس مصنوی فوری و احیا میباشد. آژیر را روشن کن و خودم هم به شما ملحق
میشوم. با زحمت فراوان دلفین را سوار آمبولانس کردند و با شتاب و آژیر گوش خراش
بسوی بیمارستان شتافتند. ولی در اوژانس، پزشکان از رسیدگی به دلفین ممانعت کردند و
ثروتمند را به باغ وحش رجوع دادند. اینجا هم آن ثروتمند میدانست چطور می¬توان به
راحتی دکترها را قانع کرد تا به این «مشتری محترم» به خوبی رسیدگی کنند. فورا دست
در جیب برد و پاکتهای پر از دلار را بین کادر پزشکی پخش نمود. لازم به گفتن نیست که
همه دکترهای بخش اورژانس و روسای سایر بخشها شیفتهای خود را ترک کردند و سراسیمه به
اورژانس رسیدند و داوطلب نجات دلفین نگون بخت شدند. خیلی سریع این خبر پخش شد که
پولدار بزرگی یک دلفین به بیمارستان آورده و هر کس بتواند او را شفا دهد پاداش
شایستهای در انتظار اوست. در عرض چند دقیقه اورژانس پر از دکتر شد. دکتر چشم،
مردمک را معاینه میکرد. دکتر قلب الکترودهای نوار قلبی را به او چسبانیده بود و .
. . به تدریج بدن دلفین پر از دستگاههای مختلف شد که به او متصل میگردید و اعضای
مختلف داخلی او را چک میکرد. ولی بدبختانه دلفین از پذیرش درمان سرباز می¬زد و
همچنان بالا و پایین میپرید و بین مرگ و زندگی دست و پا می¬زد. |
|