نشریه پرواز -
آذر 1390-
شماره 28
زمستون هم از
راه رسید. شاید بپرسید چرا از پائیز نگفتم؟ علت اول اینه که اولاً توی پائیز اتفاق
خاصی توی اتوبوس که عنصر اصلی داستانهای منه نمیافته، دلیل دوم یِکَم شخصیه،
اونهم تنفر بنده از پائیزه!
توی این موقع از سال بیرون از اتوبوس جالبتر از توشه. نمنمِ بارون یا اگر آسمون
خیلی بخواد لطف کنه، برف و زمینهای لیز و...
همه میگن چوبِخدا صدا نداره ولی ما توی همین فصل زیبا یه کتک مفصل پر سر و صدا با
چوبِخدا خوردیم. داستان از اونجایی شروع شد که توی یکی از همین روزهای سرد از خوش
اقبالی من یک جایV.I.P (باکلاس، کلمهی ویژهی خودمون) کنار پنجره نصیبم شد. داشتم
از مناظر بیرون لذت میبردم، یه آقای جوون در حین عبور از پیادهروی سنگی بود که به
علت اصطکاک کم پلاستیک (کفِ کفش) و یخ نازک (کفِ پیادهرو)، دوست عزیزمون ناگهان
دوتا پاهاشو اون هم با هم ملاقات کرد . باور کنید که صحنهی دردناکی بود اما بندهی
کم خِرد نتونستم این خندهی کوفتی رو نگهدارم و بلند شروع کردم به قهقهه زدن. این
موقعیت 2-3 ثانیه بیشتر طول نکشید و من به خودم اومدم که؛ تویِ اتوبوسی اولاً ، این
اتفاق خنده نداشت دوماً، این چه طرز خندست سوماً و... من هم همین طور خودم رو با
این افکار و نگاههای غضب آلودِ مسافرها تنبیه کردم اما از اونجایی که
علمروانشناسی ثابت کرده، تنبیه اثر عکس روی بچه داره (حتی اگر خودشون، خودشون رو
تنبیه کنن) تا همین الان که وقتی به اون تصویر فکر میکنم خندم میگیره.
حالا میرسیم به قسمت چوب خدا. چند هفتهی بعد در راه عزیمت به سمت مدرسه بودم و با
ایستگاه 100 متر بیشتر فاصله نداشتم که اتوبوس از کنارم رد شد. یکی از واکنشهای
غریزی آدمها که کمتر مورد توجه قرار گرفته دویدن پشتِ اتوبوسه! من هم برای پاسخ به
این غریزهی غریب (یا شاید قریب) شروع کردم به دویدن. در این فاصله¬ی کوتاه چند
خانم سالمند هم داشتن به آرومی از پیادهرو رد میشدن. به خاطر دویدنم، تنها علت
آهسته راه رفتن این بانوان کهولت سن بود اما علت بعد وقتی سعی کردم سرعتمو کم کنم
تا باهاشون برخورد نکنم به ذهنم رسید که همانا یخ زدن پیادهرو از جنس سنگی بود که
جرقهی این فکرِ زیبا زمانی خورده شد که من دو دوستِ قیدیمیم (پاهام رو عرض میکنم)
رو ملاقات کردم. عجب دردِ جانکاهی، عجب چوب خوش تراشی! از این هم بدتر این بود که
عین آدمهای توهمی صدای خندهی کسی رو میشنیدم که داشت به این صحنهی جذاب نگاه
میکرد و قاهقاه میخندید و صدای خندش عین صدای خندهی خودم بود.
حالا که توصیفات سمفونیِ چوبِخدا رو براتون گفتم میرسیم به نکتههای آموزنده در
استفاده از اتوبوس در فصول سرد سال. این قسمت تاکید خاصی به کمبود جا به خاطرِ لباس
مسافرها در اتوبوس داره.
1- برای وارد شدن هُل بدهید: این کار رو در زمانهای دیگهای از سال پیشنهاد
نمیکنم اما به علت نوع لباسهای زمستونی اگر شما کمی از پُفِ این لباسها رو
بخوابونید به جایی بر نمیخوره.
2- وسط اتوبوس بهتره: اگر نمیخواین زود از اتوبوس خارج بشین این بخش خیلی
کارآمده. این نکته سه دلیل خوب داره، اول اونه که در نواحی مرکزی هوا گرمتره و دوم
اینه که حرکت مسافرها اون وسط کمتره و در آخر هم اگر نتونستید یا نخواستین به
میلههای اتوبس چنگ بزنید مهم نیست چون کاپشن یکی از بهترین موادهای جاذِبِ
ضربههای اتوبوسه!
3- مواظب باشید: این بحث هم دوجنبه داره. باز هم به علت کمبود جا، حرکت توی اتوبوس
خیلی شبیه شنا کردن توی آبهای خروشانه، به همین خاطر ممکنِ موردِ اصابت دست، آرنج
یا سر شناگر (در اینجا همون مسافر) واقع بشین. جنبهی دوم جیببرهای حرفهای هستن
که تو این فصل راحتتر امرار معاش میکنن .
4- آمادهی شنیدن صداهای بلند باشید: برای آمادگی بیشتر اگر دیدید که آقایی با کمی
مَحاسِن (ادبیِ ریش)، تعداد زیادی انگشتر با سنگهای بسیار بزرگ و رایحهی خوش
گلاب، کنارتون ایستاده و مدام به قسمتهای عقبی اتوبوس سَرَک میکشه، فکر بد نکنید
چون قصد بدی نداره، فقط آماده باشید که توی همین ایستگاههای نزدیک صدایِ فریادِ
مهیبِ «منزل» یا یه اسم پسرونه رو از سمت این آقا بشنوید. این نوع صدا کردن به خاطر
عدم دسترسیِ به همسر و... در مکانهای عمومی استفاده میشه و در قسمتهای جنوبی و
شرقیِ شهر رایجتره.
این سفر ادامه دارد...
|