نشریه پرواز -
آذر 1390-
شماره 28
زماني
از زندگيتان را فرض كنيد كه داريد به ميانسالي نزديك مي شويد، صاحب همسر و فرزند
شدهايد، شغل ثابت و يكنواختي داريد و اوضاع و احوالتان از خيلي جهات ـ موقعيت
اجتماعي، خانوادگي، احساسي و ... به ثبات رسيده است؛ اما ... مشكل دقیقاًً از همين
"اما" ي لعنتي است؛ هيچ كدام از اينها آن چيزي نيست كه مي خواهيد و يا در ساليان
دورتر آرزوي آن را در سرداشته ايد. در اين شرايط خيلي ها بي خيال ماجرا مي شوند و
سر خود را زير برف مي كنند، عدهاي دچار افسردگي خفيف مي-شوند، هر از گاهي به حال
خود گريه مي كنند و ...، عده اي کلاً افسرده مي شوند، عده اي خودكشي مي-كنند، عده ي
خيلي كمي فكر مي كنند كه مي توانند شرايط را عوض كنند و شروع به دست و پا زدن
مي-كنند و ... عده اي هم فرار مي كنند. داستان كتاب فرار كن، خرگوش دقیقاً در مورد
گروه آخر است.
هري آنگستروم ـ ملقب به هري خرگوش ـ شخصيت اصلي كتاب در يك آن پس از ورود به خانه و
مشاهده همسرش ـ و به صورت ضمني نگاهي گذرا به كليت زندگي اش ـ درمي يابد كه اين
زندگي آني نيست كه بخواهد بخشي از آن باشد. پس خيلي راحت ـ حتي بدون جمع كردن
وسايلش ـ از در خارج شده و سراغ زندگيها و كارهاي ديگري مي-رود. موقعيتي كه هري
خرگوش در آن قرار گرفته، وضعيتي است كه خيلي از انسان ها ممكن است خود را در طول
زندگي در آن بيابند و احساس بسيار بدي هم از قرار گرفتن در اين موقعيت داشته باشند
و همان طور كه گفتم در مسيرهاي مختلفي هم قرار بگيرند، اما كم هستند آدم هايي كه
فرار كنند؛ آن هم نه به فاصله اي خيلي دور، بلكه حتي در شهر خودشان، اما به زندگي
اي ديگر، زندگي همراه با يك دختر روسپي، بريده از تمام اقوام و فاميل و زن و زندگي
و فرزند و شغلي به راحتي چمن زني و باغباني، مهم فقط نبودن در هيچ كدام از موقعيت
هاي سابق است.
در آخر بايد اضافه كنم جان آپدايك روزمرگي، زندگي واقعي انسانها، احساسات و
دغدغههاي انساني، حس انزجار يك فرد از داشتههايش و روابط انسانها با يكديگر را
به شكلي ساده، سرراست و ملموس در خطوط كتابش آورده است و توانسته آن را به راحتي
به خواننده ی خود هم منتقل كند.
|