نشریه پرواز اسفند 95 شماره 46
نشستم، نشستیم؟ بودی؟ نبودی؟
ساعت هفت روز نواخت.
شاید بیش تر-کم تر، زمان همیشه با تو تنظیم می شد،
اولین قرار، اولین آغوش، اولین ماه، اولین ...
اما حالا زمان با تو محوه، شفافه، تاره و گم و پیدا می شه.
نه، من نبودم، یعنی شایدم ... ، یادم نمی آد، به نظر تو مگه می شه؟ با همین دستا؟
من؟ حتما یه چیزی گفته، نگفته؟ دیدم، شنیدم، باورم نشد تا... مگه اصلا میشه اون
حرفا رو گفته باشه؟ و دستای منم ناخودآگاه...
ساعت نمی دونم چند روز بدون تو یا با بدنت زیر انباری حیاط نواخت...
|