نشریه پرواز اسفند 95 شماره 46
بخش
عمده ای از زندگی ما را روابط مان با دیگران تشکیل میدهد، در تمامی این روابط ما
از طریق کلام و حرکات بدنی با دیگران ارتباط برقرار می کنیم. اما گاهی اوقات به
دلیل برداشتهای اشتباه از رفتار دیگران دچار مشکل می شویم و روابط مان تیره و تار
می شود.
به نظر آلبرت الیس1، بنیان گذار شیوه ی رفتار درمانی عقلانی هیجانی، علت اصلی
ناراحتی های ما طرز تفسیری است که از جهان و رویدادهای آن داریم. به عبارت دیگر این
وقایع نیستند که موجب ناراحتی ما می شوند بلکه این برداشت و تفسیر ما از آن وقایع
است. الیس معتقد است ما انسان ها در برابر هر اتفاق دو نوع واکنش متفاوت و متضاد
نشان می دهیم: افکار و عقاید منطقی که منجر به نتایج مثبت و منطقی و سلامت روان می
شود و روابطمان با دیگران را بهبود می بخشد؛ در مقابل افکار غیرمنطقی که نتایج
مخربی در پی دارد و باعث افسردگی و اضطراب و آسیب به روابط مان با دیگران می شود.
در حقیقت افکار غیرمنطقی فکرهایی هستند که واقعیت ندارند و مملو از بایدها و الزام
هاییست که باعث عدم تعادل روانی می شود. در ادامه به معرفی انواع تفکرات غیرمنطقی
می پردازیم:
1- تفکر همه یا هیچ
به نظر افرادی که دچار این تحریف می شوند، هیچ چیز را نمیتوان به طور نسبی
ارزیابی کرد. همه چیز باید عالی باشد، در غیر این صورت بد است و حد میانه ای وجود
ندارد. همه چیز سفید است یا سیاه، و رنگی به نام خاکستری وجود ندارد. من یا آدم
موفق و
لایقی هستم و در تمام امور صد در صد موفق، یا فرد شکستخورده و نالایق هستم. کسانی
که این طرز فکر را دارند از هر اشتباهی می ترسند، زیرا با جزئی ترین خطایی که از آن
ها سر بزند، خود را فرد ی ارزشی قلم داد می کنند.
2- تعمیم مبالغه آمیز
فرد، کوچک ترین مطلب ناخوشایندی را به کل زندگی خود تعمیم می دهد. مثلا اگر
فردی در یک آزمون نمره ی ضعیفی بگیرد، به خود می گوید این نشان می دهد که من همیشه
در زندگی شکست خواهم خورد و در هیچ زمینه ای موفق نخواهم شد.
3- فیلتر ذهنی
در این نوع تحریف شناختی، فرد نکات منفی را می بیند و قادر به بررسی نکات مثبت
نیست. گویی فرد عینک بدبینی به چشم دارد که فقط از آن طریق می تواند موارد منفی را
ببیند و از دیدن جنبههای مثبت یک مسئله عاجز است.
4- درشت بینی- ریزبینی
این حالت شبیه نگاه کردن از دوربین چشمی است. زمانی که فرد از یکطرف نگاه می
کند اشیا را درشت می بیند و از طرف دیگر که نگاه می کند ریز می بیند. در مورد
اشتباهات و ندانم کاریهای خود مبالغه می کند، در اصل گناه ها را از دریچه ی درشت
دوربین نگاه می کند و همه چیز را به مبالغه می بیند؛ و به قولی ازکاه کوه می
سازد.اما نوبت به نکات مثبت که می رسد از دریچه ی ریزبین به تماشا می ایستد و با
بزرگ دیدن عیوب و کوچک کردن محاسن، احساس حقارت را برای خود تضمین می کند.
5- استدلال احساسی
انسان ها معمولا با عقل خود فکر می کنند، ولی گاه در تحریف شناختی با احساس خود
تفکر می کنند و به نتیجه ای می رسند که منفی است. مثلا فرد می گوید احساس گناه می
کنم پس حتما کار بدی را انجام داده ام. در حالی که احساس نمی تواند نشان دهندهی
واقعیت باشد و برای قضاوت درباره ی خود و دیگران باید عقل و منطق خود را به کار
انداخت. ستدلال احساسی در اغلب افسردگی ها سهمی دارد. در این خطای شناختی، چون فرد
همهچیز را منفی می بیند، یقین می کند که همه چیز منفی است.
6- به کار بردن عبارت های بایدها و نبایدها
وقتی فرد می خواهد شرایط کاملا مطابق با انتظاراتش باشد و در عمل نمی تواند بر
اساس این انتظارات، بایدها و نبایدها عمل کند و به خواستهاش برسد، دچار احساس
گناه، خجالت، بی ارزشی و نالایقی نسبت به خود و دیگران می شود (چون دیگران هم
نمیتوانند انتظارات او را تأمین کنند). در واقع یا باید سطح انتظارات را به سطح
واقعیت موجود برسانید و یا ناراحتی را تحمل کنید. مثلا نوازنده ای که می گوید من
باید این قطعه را بدون هیچ اشتباهی اجرا کنم و با کوچک ترین اشتباهی کل اجرایش را
زیر سوال می برد .
7- برچسب زدن
در این نوع تحریف فرد با ملاحظه کردن کوچک ترین اشتباه در خود یا دیگران از
برچسب زدن استفاده می کند. برچسب ها بسیار آسیب رسان هستند. و فرصت اصلاح و جبران
اشتباه را به فرد نمی دهد و تمام وجود فرد را درگیر یک نقش و یا مشکل کوچک می
سازند. این برچسب ها مانع کوشش فرد شده و او دیگر سعی نمی کند مشکل را برطرف سازد و
بهیکباره دست از تلاش برمی دارد. درحالیکه اگر فرد از جملات و کلمات محدودتری در
مورد توانایی های خود استفاده کند، راه تلاش برای برطرف کردن مشکل را باز نگه داشته
است.
8- شخصی سازی
در این نوع تحریف فرد بدون هیچ دلیل و منطقی، حوادث ناخوشایند را به خود نسبت
می دهد. درحالیکه بسیاری از مسائل و امور از قدرت کنترل ما خارج است و داشتن چنین
تفکری سبب ناکامی های آتی میشود. به طور مثال مادری که با شنیدن اینکه فرزندش
نمرات خوبی نگرفته با خودش می گوید حتما من مادر خوبی نبودم .
اگر بخواهیم زندگی شادی را تجربه کنیم در مرحله ی اول افکار غیرمنطقی مان را در
میان انبوه افکار روزمره مان شناسایی کنیم و آن ها را اصلاح کنیم. داشتن افکار
منطقی در مورد خودمان و دیگران باعث می شود احساس آرامش بیشتری داشته باشیم و کمتر
در معرض اضطراب و افسردگی باشیم و روابط بهتری را با دیگران تجربه کنیم. اگر علاقه
مند هستید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید پیشنهاد می کنم کتاب »از رابطه ی بد به
رابطه ی خوب« نوشته ی دکتر دیوید برنز2 را مطالعه کنید.
1-Albert Ellis
2- David Burns
|