نشریه
پروازشماره 47 مرداد 1396
یکی دو شب قبل از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری بهطور کاملاً اتفاقی توی ترافیک
یکی از بلوارهای معروف شمال تهران افتادم.
مردم بهخاطر اینکه از کاندیدای محبوبشون حمایت کنن اونجا اومده بودن و دلیل
ترافیک هم همین بود.
اولش خبر خاصی نبود و مردم توی ماشینشون نشسته بودن ولی بعد از چند دقیقه یک نفر
شروع کرد به بوق زدن و همه پشتبندش ... .
همهی کسانیکه بوق میزدن طرفدار یکی از کاندیداها بودن.
برام خیلی جالب بود هرکدوم از اونها وقتی با یک نفر دیگه از طرفدارای کاندیدای
محبوبشون چشم تو چشم میشدن به هم لبخند میزدن و با دست به همدیگه پیام صلح
میدادن.
حتی جالبتر از اون این بود، مردم که حداقل دو ساعت توی ترافیک گیر کرده بودن به
راحتی به بقیهی ماشینها راه میدادن و کسی مجبور نبود برای راه گرفتن کلی منتظر
بمونه و دستشو از پنجره بگیره بیرون و ... .
همینطور
که به این موارد فکر میکردم از دور صدای چندین موتور به گوشم خورد؛ نزدیکتر که
شدن دیدم طرفدارای یکی دیگه از کاندیداها هستن!
اونا تا جایی که بنظرم میرسید با هم غریبه نبودن و همدیگرو میشناختن.
به محض اینکه رسیدن به نزدیکی ماشینهای اطراف من، دوباره صدای بوق ماشینها رفت
هوا و کلی سر و صدا شد.
وقتی طرفدارای دو تا کاندیدای مختلف به هم برخورد میکردن هم با روی خوش با هم صحبت
میکردن البته نمیگم که کلکل نمیکردن! میکردن ولی مودبانه، با لبخند و روی خوش؛
از همدیگه دلیل اینکه چرا طرفدار فلان کاندیدا هستی رو میپرسیدن و وسط ترافیک سعی
میکردن طرف مقابل رو قانع کنن که به کاندیدای مورد حمایت خودشون رای بدن.
وقتی چنین صحنههایی رو میدیدم دیگه از ترافیک به اون سنگینی خسته نمیشدم. مردم
چنان شور و هیجانی داشتن که نگو!
توی همون ترافیک یه ماشین رو دیدم که دست راننده عکس یک کاندیدا و دست رفیقش عکس یک
کاندیدای دیگه بود و با دل و جون هم از کاندیدای مورد علاقهشون حمایت میکردن ولی
نه با همدیگه دشمن بودن، نه به هم و نه به کاندیدای مورد حمایت طرف مقابل بی
احترامی میکردن.
به نظر من اون شب با اون همه شلوغی و سر و صدایی که داشت، آرومترین شب بود... .
|