انجمن کلیمیان تهران
   

خسته

   

 

نشریه پرواز شماره 53 تیرماه 98

خستشو کشید و خودشو انداخت وسط کافه گیو...
مطمئن بود که وقتی بره بیرون نه فقط لباساش که تک تک موهاشم بوی سیگار گرفته...
می‌تونست بره یه خیابون پایین‌تر و به جای گیو و شلوغیش و تاریکیش پاهاشو تو کافه وی رو هم بندازه و همون‌طوری که زیر نور لوسترای مدرنش دلبری می‌کنه، لابد سفارش چایی و کیک بده...
ولی الان وقتش نبود...
الان باید یه جا گیر می‌آورد که از سر و صداهای مغز خودش صداش بیشتر باشه و شلوغ‌تر...
وقت پا رو پا انداختن و دلبری کردنم نبود...
باید سیگار می‌کشید و مهم نبود این بار چندمه که زیر قولش می‌زنه، مهم این بود که ذهنش سرکش شده بود و اون باید رامش می‌کرد.
سیگارش لای انگشت‌هاش جا خوش کرد ولی فندک لعنتیش نبود...
می‌تونست از گارسون بخواد براش فندک بیاره و می‌تونست از اون پسری که سنگینی نگاهشو حس می‌کرد بگیره...
می‌تونست لبخند بزنه و چشمشو ریز کنه و با طنازی بگه می تونم از فندکتون استفاده کنم و تو همین حین موهاشم بندازه پشت گوشش!!
و می‌تونست متفاوت عمل کنه،
فندکو از رو میز برداره و با یه چشمک بگه با اجازه...
اما الان حوصله‌ی هیج کدوم از اینا رو نداشت...
الان دلش نگاه کنجکاو نمی‌خواست...
الان دلش نگاه آشنا می‌خواست...
یکی که بدونه عاشق چایی و عسل
و از نگاهش بخونه الان چقدر براش لازمه...
یکی که‌ سیگارو از دستاش بگیره...
و تو دستاش چایی بزاره...
نبود...
اون که باید می‌بود، نبود...
هیچی سرجاش نبود...
حتی اون فندک‌ لعنتی...
هیچی واسه من سر جاش نبود...
پسره داشت حرف می‌زد
انگاری با من!
من کر بودم ؟؟؟
نه...
اون لال بود
داشت با لباش حرف می زد...
نه با چشماش...
اوه تساوی
حرف در برابر حرف
می‌گه آتیش می‌خوای؟؟ یا همین طوری می‌خوای دستت بگیری...
می‌گم سوختن می‌خوام...
می‌گه پس آتیش پاره‌ای ...
و به لبهام خیره می‌شه
آه لعنت
اون هم لاله هم کور...
فندکشو میاره جلو
دودا حلقه می‌شه...
زیر سیگاریشو بر می‌داره و میاد سر میزم...
زیر سیگاریو می‌ذاره جلوم ...
شکل سگه...
می‌گم قشنگه نه؟؟
سگ حیوان قشنگیه...
سگ ‌با وفاس...
می‌گه اوهوم من تو رو قبلا دیدم مطمئنم ...
اوه نه
وضعیت بد و بدتر می‌شه
اون نمی‌فهمه حرفامو...
انگاری کرم هست ...
و اون فقط یه بچه است...
بهش می‌گم شاید، کی می‌دونه؟؟؟
داره یه داستانی می‌گه...
نمی‌فهمم...
دود سیگارو می‌فرستم تو صورتش
نمی‌فهمه...
باید برم ...
باید بره...
داره دستشو میاره سمتم ...
داره دور و دورتر می‌شه ...
سیگارمو خاموش می‌کنم ...
نگاهش می‌کنم
باید بهش بگم
اون نمی‌فهمه
خیره می‌شم تو چشماش می‌گم
تو این‌جا نیستی...
تو اونی که باید، نیستی...
 

 

 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید