انجمن کلیمیان تهران
   

مهاجرت : تهديدكننده بهداشت رواني

   

مریم حناساب زاده
فروردین
 13850
 

ترك زادگاه و مهاجرت به ديگر كشورها، مسأله‏اي است كه جامعه يهودي ايران، نه تنها پس از پيروزي انقلاب اسلامي بلكه در دوره‏هاي پيش‏تر نيز، با آن دست به گريبان بوده و همواره چالش‏هاي2 بسياري پيرامون پيامدهاي مثبت يا منفي آن در جريان بوده است.
البته مهاجرت مخصوص يهوديان ايراني نيست، به طور معمول تحولات اجتماعي، انقلابات، بحران‏هاي اقتصادي و در دوران اخير انتخاب شغل، ارتقاء سطح تحصيلات، ميل به زندگي مشترك فاميلي از عوامل اصلي تشويق افراد يا خانواده‏ها در اقدام به مهاجرت است، مضافاً به اين كه جذب نخبگان و دانشمندان و متخصصان از كشورهاي در حال توسعه به كشورهاي پيشرفته صنعتي يكي ديگر از عوامل تأثيرگذار در امر مهاجرت مي‏باشد. هم اكنون مهاجرت‏هاي قانوني و پناهنده‏گيهاي غيرقانوني يكي از معضلات كشورهاي مختلف جهان است كه هر روز خبرهاي آن را در رسانه‏هاي عمومي خبري مشاهده مي‏كنيم.
در مقاله حاضر سعي بر آن است كه تحليل سود و زيان پديده مهاجرت به دور از نقطه نظرات اجتماعي، سياسي و اقتصادي و صرفاً از ديدگاه روان‏شناختي و بهداشت رواني افراد مورد توجه قرار گيرد:
بهداشت رواني، يك زمينه تخصصي در مــحدوده روان‏پزشكي و علمي است كه درصدد بهزيستي، رفاه اجتماعي و سازش منطقي با پيش‏آمدهاي زندگي است. پديده مهاجرت به اين لحاظ مورد توجه متخصصان بهداشت رواني قرار مي‏گيرد كه سبب مي‏شود اشخاصي كه زادگاه خود را ترك و در اجتماع ديگري قرار مي‏گيرند، دچار انواع فشارهاي رواني، تنش‏ها، تعارضات و مشكلات روان‏شناختي شوند. به عنوان مثال بر اثر اين جابه‏جايي، فرد مي‏تواند به شدت دچار شوك‏هاي فرهنگي و رواني شود، احساس بيگانگي نمايد يا نوعي از بحران هويت را تجربه كند:‌
بروز شوك‏هاي رواني:
در افرادي كه مهاجرت كرده‏اند، سازگاري با فرهنگ بيگانه، خود به خود انجام نمي‏گيرد و به تلاش‏ها و انعطاف‏پذيريي‏هايي نياز دارد. در تماس با فرهنگ ديگر اولين مصيبتي كه اتفاق مي‏افتد، پديده‏اي است كه «شوك فرهنگي» ناميده مي‏شد. منظور از شوك فرهنگي آن است كه مهاجر ممكن است بين عادات، رسوم، سنن، عقايد، نظام ارزش‏ها و باورهاي خود با فرهنگ جديد تفاوت‏هاي بسياري را مشاهده نمايد، گاهي تفاوت‏ها به اندازه‏اي بزرگ و فاحش‏اند كه مهاجر مغايرت آنها را با فرهنگ قبلي خود به خوبي درك كرده و چون قادر به پذيرفتن فرهنگ جديد نيست نوعي احساس فشار به پذيرش اين فرهنگ را دارد و دچار تنش و فشار رواني بسياري خواهد شد.
از طرفي فرهنگ جديد نيز فرد مهاجر را به آساني نمي‏پذيرد چرا كه از نظر او، فرهنگ مهاجر نيز متقابلاً بيگانه و مطرود به حساب مي‏آيد.
در چنين حالتي كه فرد مهاجر دچار تنش بسيار است، سعي مي‎‏نمايد در مجاورت مردمي كه از فرهنگ اصلي و خودي هستند سكونت داشته باشد، تا به دليل مشابهت با اين افراد، فشار رواني كمتري را تحمل كند اتخاذ چنين تدبيري توسط فرد مي‏تواند به وخيم‏تر شدن مشكل بينجامد، زيرا موجب مي‏شود فرد همچنان در محيط بسته فرهنگي جامعه خود باشد و براي هماهنگي با فرهنگ جديد تلاشي نكند.
احساس بيكانگي3 از خود در اجتماع جديد
از خودبيگانگي مسأله مهم ديگري است كه بهداشت رواني افرادي را كه مهاجرت مي‏كند، در معرض خطر قرار مي‏دهد. بيگانگي، يعني دشواري از آگاهي يافتن از موقعيت واقعي خود در روابط اجتماعي، بدين صورت كه ممكنست فرد مهاجر نسبت به طبقه اجتماعي مسلط يا نسبت به گروه‏‏هاي فرهنگي متفاوت، احساس بيگانگي نموده و موقعيت خود را نتواند در نظر بگيرد. كارل ماركس، نخستين بار، از خود بيگانگي را حالتي تعريف نمود كه در آن ، شخص در زندگي روزمره بخشي از وجود خود را انكار مي‏كند تا بتواند به بقاي خود ادامه دهد، بدين معنا كه نقش بازي نمايد. در چنين حالتي، فرد در اين نقش، از زندگي واقعي خود، جدامانده، دور مي‏افتد يا بيگانه مي‏شود.
فرد مهاجر نيز ممكن است در اثر فشار زياد، تغيير فرهنگي، اجتماعي و يا الزام‏ها و اجبارهايي كه وجود دارند، وادار شود هويت خود را تغيير داده و ارزش‏ها، عقايد، خودمختاري يا استقلال يا عادات خود را منكر شود. بر اثر از خودبيگانگي ممكنست فرد احساس تسلط بر سرنوشت خود را از دست داده و خود را به دست تقدير و سرنوشت بسپارد، اميال و آرزوهاي خود را منكر گردد و با اهداف واقعي خود بيگانه شود. فرد مهاجر در اثر از خودبيگانگي خود را تنها به عنوان مهره‏اي مي‏بيند كه فقط مي‏تواند نسبت به رويدادها واكنش نشان دهد و توانايي ايجاد رويداد را ندارد.
به عنوان مثال فردي از يك خانواده ايراني را در نظر بگيريم، زيستن در فرهنگ غني ايران، با اصيل‏ترين اعتقادات و ارزش‏ها و به يك تدبير فرهنگي كه سراسر مشتمل بر آميزه‏هاي اخلاقي است، موجب شكل‏پذيري فرهنگي خاص در او شده است كه مسلماً‌ در برخورد با فرهنگ مبتذل غرب و فشارهاي فرهنگي و اجتماعي آن، قسمتي از ايده‏ها و اعتقادات خود را ناديده بگيرد، مثلاً‌ ممنوعيت ارتباط جنسي پيش از ازدواج را در نظام ارزش‏هاي خود ناديده بگيرد و در اثر احساس ناتواني در تغيير ارزش‏هاي فرهنگ جديد، حس بيهودگي و سرانجام بيگانگي از خود را تجربه نمايد.
نكته قابل توجه اين كه برخلاف تصور عامه، فرزندان مهاجران بيشتر از خود آنها با مسايل هويتي مواجه مي‏شوند، چرا كه اگر چه آنان كمتر از والدين به فرهنگ اصلي خود وابسته‏اند، اما از طرف خانواده تحت فشارند كه با فرهنگ اصلي تربيت شوند و اين در حالي است كه آنها در اكثر موارد به وسيله فرهنگ جديد طرد مي‏شوند. چنين فرزنداني عادات فرهنگ بومي خود را در خانواده ياد مي‏گيرند، اما به مدرسه و دانشگاه فرهنگ جديد مي‏روند! به تلويزيون فرهنگ ميزبان نگاه مي‏كنند و دوستاني از فرهنگ بيگانه براي خود برمي‏گزينند!
همچنين در برخي از موقعيت‏ها اين فرزندان به دو زبان سخن مي‏گويند و چون گاهي دو نوع احساس دروني و رفتار را نيز تجربه مي‏كنند، ممكن است دچار اين احساس شوند كه شخصيت آنها ميان دو فرهنگ، تكه شده است و يا ميان دو فرهنگ متلاشي شده‏اند. درد متلاشي شدن هويت، فرد را دچار اين توهم مي‏سازد كه در اصل و ريشه و نسب خود دچار تزلزل است و كلام آخر اين كه:‌
هر چند در تمام مهاجران و خانواده‏هاي آنان چنين حالاتي به وجود نمي‏آيد و بسيارند افرادي كه با فرهنگ جديد سازش و آشتي برقرار مي‏سازند، اما آمار جامعه‏شناسان و متخصصين رواني حاكي از نرخ زياد بروز مشكلات متنوع در اين خانواده‏هاست و از آنجا كه پيشگيري اوليه در بهداشت رواني مهاجرت اقتضا مي‏كند كه در مرحله اول و پيش از بروز هرگونه آشفتگي‏هايي از مهاجرت‏هاي غيرضروري پرهيز شود، شايسته است جامعه كليمي ايراني نيز، با ديد همه‏جانبه و وسيع‏تري درخصوص اين پديده تصميم بگيرد، به مصداق اين ضرب‏المثل كه: «هميشه پيشگيري بهتر از درمان است».



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید