سخنرانی: دکتر افشگ در سازمان دانشجویان
گزارش از: روناک طوماری
اردیبهشت 1378
با توجه به اهمیت بسیار زیاد مسئله ازدواج در زندگی بشر و نیز با توجه به اینکه
امروزه در جامعه کلیمی، ازدواج یکی از حساس ترین مسایل جامعه به شمار می رود بر آن
شدیم تا به منظور ایجاد یک بعد فکری جدید و سالم در ذهن جوانان جامعه در خصوص مقوله
عشق و ازدواج ، سلسله سخنرانی ها و جلساتی تحت همین عنوان برقرار سازیم تا به امید
پرودگار، دیدی سالم، جامع و واقعی از "عشق" و همچنین از "ازدواج" را در وجود خود و
همه دانشجویان و جوانان عزیز جامعه کلیمی به وجود آوردیم . در راستای تحقق بخشیدن
به این امر، از آقای دکتر افشنگ روانشناس و استاد دانشگاه تهران دعوت به عمل آمد و
ایشان طی یک سخنرانی مبسوط مسئله را مورد بررسی قرار دادند صحبتهای ایشان در ذیل به
صورت خلاصه شده و از زبان شخص سخنران آورده شده است. لازم به ذکر است که سازمان
دانشجویان قصد دارد هر ماه در یکی از برنامه های شب های جمعه خود را حضور یکی از
اساتید دانشگاه ها به بررسی این مسئله بپردازد.
درباره موضوع عشق و ازدواج باید از عرفا خواست که صحبت کنند من دراین جلسه از دید
چند روانشناس بزرگ مسئله را بررسی می کنم . ولی آنچه که من میگویم احتمالاً با تصور
شما از "عشق" متفاوت است ولی صحبت من به شما کمک خواهد کرد که اگر متاهل هستید
زندگی خود را زیبا تر ببینید و اگر مجرد هستید انتخاب بهتری داشته باشید.
بشر اولیه، ارتباط قوی و عمیقی با طبیعت داشته است و به واسطه همین ارتباط ، احساس
ایمنی خاص در زندگی می کرده است در قرون بعدی مثل زمان ساسانیان اقشاری از مردم که
زارعین و فقرا را تشکیل می دادند گرچه آزادی نداشته اند ولی همیشه نوعی احساس امنیت
و تعلق خاطر در زندگی داشته اند ولی امروزه ما نسبت به اجدادمان احساس امنیت کمتری
داریم اگرچه نسبت به آنان آزادی داریم امروزه ماانسان های آزادی هستیم ولی به قول
"دکتر فرانکل" مشکل انسان امروزی احساس تنهایی است نه مشکل ناکامی جنسی (که زیگموند
فروید مطرح می کرد) و نه مشکل عقده حقارت(که آلفرد آدلر مطرح می کرد) .
از آنجا که انسان امروزی با طبیعت ارتباط ندارد به دنبال چیزی می گردد تا این فقدان
را جبران کند. انسان امروزی برخلاف انسان های نخستین که غریزی عمل می کردند با خرد
و تعلق جلو می رود از این رو سعی دارد تعاون اجتماعی و ارتباطات انسانی را جایگزین
کند اما چگونه؟ جواب این سئوال مهم است چون ارتباط انسانی سالم است که منجر به عشق
ورزیدن و عاشق بودن می شود و معنای ارتباط انسانی سالم را اکثراً به درستی نمی
دانند.
ما انسان ها برای اینکه از تنهایی بیرون آئیم نیاز به ارتباط داریم، اما آیا والدین
ومربیان ما، صحبت کردن و محبت دیدن و عشق ورزیدن را به ما آموزش داده اند؟ آیا خود
ما به عنوان انسان های بالغ سعی می کنیم که این ضعف را جبران کنیم؟ آیا یک هزارم
بهایی را که برای مدرک تحصیلی و موقعیت های اجتماعی می پردازیم برای تقویت عواطف
خود می پردازیم؟
ضمناً نباید نادیده بگیریم که امروزه، انسان "وقت فکر کردن" و تعمق در درون خود را
ندارد و همچنان در تنهایی باقی می ماند و در این نیاز به رهایی از تنهایی خویش
مرتکب دو اشتباه می شود: یا تسلیم می شود یا سلطه جو.
اگر بخواهیم این دو اشتباه را در قالب یک خانواده مثال بزنیم به زن سالاری یا مرد
سالاری برخورد می کنیم در حقیقت زن یا مرد خود را در دامان دیگری رها می کند و یکی
سلطه پذیر می شود و نفر مقابل سلطه جو. بدین ترتیب هر کدام از زن یا مرد احساس
تنهایی و ناامنی خود را جبران می کند هر دو اشتباه است.
نه انسان تسلیم شده و نه مسلط، آزادی لازم را برای شکوفا شدن ندارد. هیچکدام نمی
توانند جوهر کامل خود را پرورش دهند. به یاد داشته باشید انسان زمانی احساس رضایت و
خشنودی در زندگی میکند که آنچه در وجودش بالقوه است تبدیل به بالفعل شود. یعنی
شکوفا شدن و زمانی می تواند عشق بورزد که شکوفا شود.
راه سالم پیوند با دنیا و جهان ، راه عشق است وقتی انسان بتواند محبت کند و محبت
ببیند و در نتیجه ارتباط عاطفی صحیحی برقرار کند، آن وقت است که احساس ایمنی می
کند، احساس با هم بودن و برای هم بودن، و از همه مهمتر فردیت خود را حفظ می ک ند در
این صورت من (نوعی) شخصیت، فردیت و ویژگی های خودم را دارم، و نیز می توانم انسان
دیگری را دوست داشته باشم، می توانم همسر وفرزندان را دوست بدارم.
اگر من انسان سلطه جو یا سلطه پذیر باشم، فردیت و هویت خود را از دست می دهم و در
نتیجه همه کارهایم تصنعی و کلیشه ای خواهد شد، تفکرم قالبی و ارتباطاتم ناسالم
خواهد شد. بهتر است بدانید که نه تنها "خود شیفتگان" بلکه اکثر انسان های اطراف ما
، همه توجه شان به خودشان معطوف است به عنوان مثال، شوهری به همسرش به همسر خود می
گوید:"به من نگاه کن ، من باهوش تر و بهتر و با تقوی تر از تو هستم" همسر به شوهرش
میگوید :"نه ، تو اشتباه می کنی ، من بهترم ، من خانواده باشعور تری دارم ، من
تحصیلاتم بهتر است" در صورتی که اگر انسان یاد بگیرد که هیچگاه قصد عوض کردن دیگران
را نداشته باشد ارتباطات زیبا می شود . من (نوعی) باید بتوانم بدون قید و شرط به
همسرم بگویم "دوستت دارم تو را این طور که هستی دوست دارم با همه ضعف ها و عیب
هایت".
یکی از قدم های بزرگی که باید در جهت دوست داشتن دیگران برداریم "از خود فرا رفتن"
است . "از خود فرا رفتن" به سه صورت انجام می پذیرد:1- ارتباط با خدا
2- ارتباط با
مائنات3- ارتباط با انسان ها.
و اینها همه یعنی اینکه انسان بتواند خارج از حیطه وجودی خود را نیز ببیند دیگران،
همسر، فرزند و دوستان خود را بببیند و وظایف خود را در قبال آن ها دریابد . فردی که
به مسئولیت خود در برابر دیگران واقف باشد گویی "چرای" زندگی خود را دریافته است. و
اینگونه است که وقتی فهمید که "چرا " زنده است آن وقت با هر چگونه ای می سازد.
ما انسان ها انتظار داریم ، همسرمان ما را خوشبخت کند،یا جامعه ما را خوشبخت کند یا
دنیا عوض شود تا من یک لبخند بزنم. تصور غلطی است که فکر کنیم زندگی ما در صورتی
تغییر خواهد کرد، اگر همسرمان فرد دیگری بود، یا اگر محیط، محیط، دیگری بود شما
جوانان آرزو دارید و ویزای کشوهای خارج را به شما بدهند تا خوشبختی خود را در آن
کشورها پیدا کنید. دکتر فرانکل می گوید: "خدا اول آب را آفرید و بعد انسان را تشنه
آب کرد و خدا اول معنا را آفرید بعد انسان را تشنه معنا آفرید" این بدین معنی است
که زندگی من معنا دارد خداوند معنا را آفریده من نباید آنقدر بگویم زندگی ام پوچ و
بی معنا است این من هستم که معنای زندگی را هنوز پیدا نکرده ام.
اگر من بتوانم معنای زندگی را پیدا کنم از احساس پوچی و تنهای خلاص خواهم شد و در
آن صورت است که می توانم عشق بورزم. دکتر فرانگل می گوید به چند سوال باید بتوانید
معنای زندگی را پیدا کنید فرض کنید یک نفر آرزو دارد بهترین گل رز دنیا را پرورش
دهد. دیگری دوست دارد یک روش مناسب برای کمک به معلولین پیدا کند. سئوال اول: شما
برای "چه" زندگی می کنید؟ سئوال دوم: "شما برای که" زنده هستید؟ در واقع شما دوست
دارید چه چیزی به دنیا هدیه کنید و بعد دنیا را به قصد بهشت ترک کنید؟ برای جواب
دادن به این سئوال باید بتوانید از خود فراتر بروید و بخواهید به دنیا خدمت کنید
اگر بتوانید از خود فراتر بروید آن وقت خواهید توانست عاشق شدن کار هر کسی نیست
بلکه ویژگی هایی لازم دارد یکی از ویژگی ها "پذیرش خود" و "پذیرش دیگران" است . عده
زیادی از مردم با خود در تضاد و تعارض هستند یا با خود قهر هستند عده ای نیز با
دیگران و با محیط اطرافشان در تعارض و تضاد هستند. هیچکدام نمی توانند محیط را و
خود را بپذیرند . دائم می پرسند :"چرا مردم این طور زندگی میکنند؟ چرا اینگونه
رانندگی می کنند؟ و در نهایت چرا مثل من و مطابق با خواسته های من نیستند؟" جواب
این است : شما لازم نیست دیگران را قبول داشته باشید ولی میتوانید آن ها را دوست
داشته باشید.
وقتی یک انسان سالم موفق باشد، احساس خوشبختی و رضایت می کند یعنی می تواند به
موفقیت خود معنا ببخشد مرد جراحی را می شناسم که در یک روز چند نفر را از مرگ نجات
داد بعد از عمل جراحی که با او ملاقات کردم، دیدم هربار از زندگی خود ابراز
نارضایتی می کند او به موفقیت های خود ارزش و معنا نمیدهد و نمی تواند لذت موفقیت
هایش را ببرد. یک چنین افرادی نمی توانند از خود فراتر بروند. آن ها دائماً می
گویند :"مشکلات من، شکست های من، آرزوهای من، نیاز های من، گذشته من، من ، من " .
این "من" گفتن ها به او اجازه نمی دهد که بتواند با مشکلات لاینحل زندگی درست
برخورد کند و آن ها را معنی کند و تحمل کند اکثر انسان ها یا در بحران معنا هستند
(یعنی نمی توانند از موفقیت های خود لذت ببرند) یا در بحران رنج (یعنی رنج آن ها را
از پا در می آورد) این افراد نمی توانند عاطفه داشته باشند و عاشق باشند باید
بدانید که این ما هستیم که تصمیم می گیریم چگونه زندگی کنم و چگونه فکر کنم فرض
کنید مردی را می بینید که عاشق زن خود است شما هیچ ویژگی والایی در وجود آن زن نمی
بینید ولی آن مرد دیده است او خود تصمیم گرفته است که این گونه فکر کند .پس ما خود
تصمیم می گیریم چگونه فکر کنیم و به همین خاطر مسئول افکار خویش هستیم.
حال لازم است به چیزهایی که یک انسان از طبیعت می گیرد و چیزهایی که به طبیعت پاسخ
می دهد بپردازم . خیلی ها می پرسند: "مگر طبیعت به من چه داده است که من به دیگران
خوبی کنم؟ جز این است که جوانی و عمر مرا از من گرفته است؟" "نه این غلط است برای
من نباید مهم باشد که زندگی به من چه چیزی هدیه کرده است بلکه این مهم است که "من"
به طبیعت چه چیزی هدیه کرده ام. دائماً می پرسیم: "مگر همسرم برای من چه کرده که به
او محبت کنم، هرچه کرده وظیفه اش بوده !" نه اشتباه نکنید هیچ انسانی را با دیگری
مقایسه نکنید هر انسانی بی نظیر و بی همتاست شما باید بتوانید همسرتان را کشف کنید
تا بتوانید دوستش داشته باشید . دکتر فرانکل دو مفهوم را بیان می کند 1- بودن 2-
داشتن. مردم اغلب به مفهوم دوم بها میدهند: من باید زن زیبا داشته باشم مدرک
تحصیلی، پول و .... داشته باشم. در حالی باید فکر کنند که کی باید باشند. آنها به
درستی نمی توانند به این سوال جواب دهند.
ما در زندگی سوال کننده نیستیم بلکه جواب دهنده هستیم زندگی ازما سوال میکند که
برای "چه" و برای "که" زنده هستی؟ اگر بتوانیم به این سوال ، جوابی در شان یک انسان
ارائه دهیم آن وقت می توانیم همه را دوست داشته باشیم . خلاصه گفتار امروز در جمله
دکتر فرانکل یافت می شود:
"زیر ضربه های چکش سرنوشت و در آتش گداخته رنج، زندگی شکل می گیرد" . اگر من به
عنوان انسان سالم، ضربه های سرنوشت و آتش رنج را تحمل کنم و خرد نشوم آن وقت می
توانم بگویم من انسانی وارسته، از خود فرارونده و متکامل هستم اگر تحمل رنج و سختی
را در هر شرایطی داشته باشم قابلیت عاشق شدن را دارم و می توانم همسرم را دوست
داشته باشم.
محبت یک انسان باید بی قید و شرط باشد. محبت بدون انتظار ، محبت واقعی است اگر
بتوانیم این گونه باشیم و محبت و عشق را به دنیا هدیه کنیم در جواب محبت و عشق
دریافت خواهیم کرد آن وقت همه ما را دوست خواهند داشت. در نهایت ، قوی باشید فردیت
و هویت خود را حفظ کنید و محبت کنید.
|