از کتاب خیاط
جادوشده اثر شالوم علیخم به ترجمهی ابراهیم یونسی بانه
صبح پنجشنبه ای، پس از این که زنش برای "شبات" پول خواسته بود و او پولی نداشت که
به او بدهد، در عالم خیال فرو رفت و بند ار پای تخیلات خود گشود. "آه، اگر روچیلد
بودم! میدانی چه کار می کردم؟ اول از هر چیز قانونی وضع می کردم که هر زنی یک
اسکناس سه روبی همیشه با خود داشته باشد تا هر وقت که پنجشنبه می آید و چیزی نیست
که برای شنبه تدارک ببیند، مخل آسایش مرد خانه نشود و زندگی را به تلخ نکند. در
ثانی جبه ی مخصوص روز های شنبه ام را از گرو در می آوردم .... نه، در نمی آوردم، کت
پوست گربه ای زنم را بازخرید می کردم، که دیگر این همه درباره ی این که سردش است غر
نزند. بعد، همه ی این خانه را با هر سه اتاقش، به انضمام خوراک خانه و انبار چرت و
پرت و زیر زمین و صندوق خانه و تمام ضمائم و متعلقاتش می خریدم، که دیگر در خصوص
این که تو هم چپیده ایم و جایمان تنگ است، پرحرفی نکند. بفرما این هم دو اتاق مال
سرکار... نان بپز، خوراک بپز، کلمت را خرد کن، رختت را بشور، هر کاری می خواهی بکن،
فقط بگذار با خیال راحت و هوش و حواس جمع با شاگردهایم به کارم برسم، دیگر ناراحتی
ای درمورد گذران و معاش، و در خصوص تهیه ی پول برای تدارک شبات نبود -آه چه سعادتی!
دخترهایم را شوهر می دادم و این بار را هم از روی دوشم برمی داشتم. دیگر چه غم
دارم؟ و این آن وقتی است که توجهم را به امور عامه معطوف می کنم.
اول از هر چیز یک سقف تازه وقف کنیسه می کردم تا یهودیان وقتی که عبادت می کنند،
باران روی سرشان نبارد. حمام عمومی را – امیدوارم از این که اسم این دو را با هم بر
زبان می آورم خداوند از سر تقصیرم درگذرد- تمام و کمال تجدید ساختمان می کردم، زیرا
هر روز خدا پیش نیاورد! انتظار حادثه ای را می توانی داشته باشی، و چه کسی می داند
این حادثه به خصوص در روز نوبت زن ها اتفاق نیافتد! و حالا که راجع به حمام عمومی
صحبت می کنیم، در مورد دارالمساکین چه باید بگوییم؟ حالا وقت این است که خرابش کنیم
و بیمارستانی به جایش بسازیم – بیمارستانی واقعی با تخت خواب و دکتر و هر روز سوپ
جوجه برای بیماران، به همان طریقی که در تمام شهر های حسابی و آبرومند عمل می کنند،
سپس جایی برای مردمان پیر و سالخورده درست می کردم، آن چنان که دیگر ملا های پیر
مجبور نباشند در مکتب و دور تا دور اجاق بنشینند. یک "انجمن وام و دستگیری" درست می
کردم که یهودیان خواه ملامد، خواه کارگر و یا حتی سوداگر هم نزول پول ندهند و
پیراهن تنشان را گرو نگذارند، یک هیئت "سرپرستان یا قیومین" را برای دختر های بالغ
و دم بخت تاسیس می کردم که برای دختر های بالغ خانواده های ندار، لباس آبرومند تهیه
نماید و در امر ازدواج کمکشان کند. بسیاری از این انجمن ها و بنگاه های مشابه را در
اینجا! یعنی در "کاسریلوکا" راه می اندختم. اما چرا فقط در "کاسریلوکا" در هر جایی
که یهودی ها زندگی می کنند – همه جا، در سراسر دنیا- یک هم چون انجمن هایی را تاسیس
می کردم!
به منظور تامین نظم و ترتیب شایسته، و به منظور این که همه چیز به همین ترتیبی باشد
که می گویم، می دانی چه خواهم کرد؟ یک انجمن خیریه ی بزرگ تاسیس می کنم که همه ی
انجمن های دیگر را نظارت کند، از همه ی یهودیان مراقبت بکند، یعنی از همه ی مردم،
به قسمی که مردم در هر جایی بتوانند معاششان را پیدا کنند، با هم در صلح و دوستی
زندگی کنند، در "یشیوا" بنشینند و کتاب مقدس و تلمود را با تفاسیر و ضمائم و لواحق
و تعلیقاتش مطالعه کنند و به تحصیل تمام السنه دنیا بپردازند و در راس همه
"یشیوا"ها، یک "یشیوا"ی مرکزی (یک دارالعلم یهودی) قرار می دادم، و محلش بدیهی است
در ویلنو vilno بود و از این جا بزرگترین فضلا و دانشمندان جهان بیرون می آمدند – و
همه اش هم مفت و مجانی به هزینه ی همان مرد ثروتمند، یعنی به خرج من، و همه ی کار
هم بر طبق نقشه جریان می یافت به نحوی که دیگر مسئله ی "هرکه هر که و من برای خودم
و تو برای خودت" وجود نمی داشت، همه یک هدف می داشتند و آن هم خیر و رفاه عامه بود
و چه باید بکنیم تا مردم را وادار کنیم در فکر خیر و رفاه عامه باشند؟ باید برای هر
فرد مجردی، فکری بکنیم. چه فکری؟ معاش، البته. پیدا کردن معاش، همان طور که می
دانی، مسئله ی اصلی و اساسی است. بدون گذران و معاش، دوستی ای وجود ندارد. مردم –
خدا پشت و پناهشان باشد – به خاطر یک لقمه نان حاضرند هم دیگر را نابود کنند، سر هم
دیگر را ببرند، هم دیگر را مسموم کنند. حتی دشمنانمان، بدخواهانمان در سراسر
جهان–فکر می کنی از ما چه می خواهند؟ هیچی – همین مسئله تامین معاش است که در ته
همه ی این جریانات خوابیده است. اگر وضعشان بهتر بود، نصف این هم بد و ناباب
نبودند. پول جمع کردن به چشم و هم چشمی و رقابت منجر می شود و رقابت به دشمنی می
انجامد که این هم علت العلل تمام محنت ها و بدبختی ها و آزارها و شکنجه ها و کشتار
ها و وحشیگری ها و جنگ ها است.
آه از این جنگ ها، آه از این جنگ ها! به شما اطمینان می دهم که این جنگ ها برای
دنیا مصیبتند! اگر من روچیلد بودم، یک بار و برای همیشه به این جنگ ها خاتمه می
دادم.
گمان می کنم از من خواهی پرسید – چطور؟ بسیار ساده – به کمک پول. مثلا؟ اجازه بده
توضیح بدهم:
مثلا دو کشور دارند سر هیچ و پوچ، سر یک قطعه زمین که یک انگشت انفیه نمی ارزد دعوا
می کنند. اسمش را "قلمرو" می گذارند. کشوری می گوید این "قلمرو" متعلق به او است،
حال آن که دیگری می گوید "خیر، مال من است". و ادعا می کند که از روز ازل و از آن
وقتی که دنیا دنیا بوده، مال او بوده و اصولا خداوند مخصوصا آن را برای او آفریده
است . اما کشور ثالثی جلو می آید و می گوید که "هردوتان غلط کردید"، این ملک متعلق
به همه است، یعنی اگر بتوان چنین چیزی را گفت ملک عامه است. خلاصه، قلمروی فلان،
قلمروی بهمان – آن وقت پایان این مرافعه این است که مسلسل ها و توپ ها شروع به غرش
می کنند. مردم هم دیگر را مثل گوسفند می کشند و خون مثل سیل راه می افتد.
اما حالا در عالم خیال ببین که من در همان لحظه ی شروع مرافعه، به طرفشان می آیم و
می گویم برادر، بگذارید من هم به طور معترضه حرفی بزنم! این جر و بحث سر چیست فکر
می کنید؟ نمی فهمیم دنبال چه هستید آخر والله می دانیم در بند این جروبحث های بی
معنی نیستید..... دنبال کوفته قلقلی هستید. قلمرو بهانه ای بیش نیست. پول، بله پول
آن چیزی است که دنبالش هستید و وقتی که مسئله، مسئله ی پول است، آن وقت چه کسی است
که مردم برای گرفتن وام پیشش می آیند؟ من، "روچیلد و به آن ها می گویم" می دانید
چیه؟ انگلیسی لندوک چوخاپوش بفرما این یک بیلیون برای تو! اوهوی ترک بیشعور فینه
قرمز این هم یک بیلیون برای تو، و تو هم خاله خرسه بفرما این هم یک بیلیون برای تو!
حالا؟ به توفیق خدا آن را با ربح پسم می دهید- ربح خیلی زیاد، خیر، حاشا – بگوییم
چهار یا پنج درصد. من مرد معقولی هستم، و از قبل شما هم که نمی خواهم ثروتمند بشوم.
متوجه عرایضم هستی؟ و کاری انجام داده ام و مردم دیگر بیخود و بی جهت هم دیگر را
مثل گوسفند و بز نمی کشند. و وقتی که جنگ از بین رفت، آن وقت این همه سرباز و اسلحه
و داد و بیداد و قلدری صاحب منصب ها – و این آش درهم جوش را کی می خواهد؟ این ها بی
فایده اند. و وقتی که اسلحه ای نیست، سربازی نیست، توپ و تشر و تهدید و فریار و داد
و بیدادی نیست-این بدان معنی است که چشم و هم چشمی و رقابتی نیست، عداوتی نیست،
انگلیسی ای نیست، فرانسوی ای نیست، کولی ای نیست، جهودی نیست آن وقت همه ی دنیا
قیافه ی دیگری به خود می گیرد. همان طور که در کتاب مقدس می گوید "و روزی فرا رسید
.... " یعنی روز ظهور مسیح.(مکث)
چه؟ کاملا امکان دارد. اگر روچیلد بودم شاید کار پول را هم یکسره کرده بودم. بگذار
پولی نباشد! حالا از شما می پرسم – پول چیست؟ خودمان را گول نزنیم- پول ، اگر
بخواهی بدانی ، اغفالی و وهمی بیش نیست. مردم یک تکه کاغذ برداشته اند و یک عکس
رویش چاپ کرده اند و رویش نوشته اند: "سه روبل نقره". پول، به شما اطمینان می دهم،
فریبی است محض، هوسی است، یکی از آن هوس های مخرب و مرگ بار. همه راه افتاده اند و
دنبالش هستند و کسی گیرش نمی آورد.
اما اگر پول اصولا در جهان وجود نداشت، آن وقت دیگر برای شیطان هم کاری وجود نداشت،
شهوت و هوس به زندگی خود پایان می داد! متوجه عرایضم هستی.
اما این ها همه به جای خود. مسئله این است که یهودیان از کجا پول بیاورند که شبات
را تدارک ببینند؟
(متفکرانه) و اگر مسئله این است، من از کجا پول بیاورم و این شبات را برگزار کنم؟
شالم علیخیم نیوسنده بزدگ یهودی
مقاله مرتبط
قصه مرد فقیر و روتچیلد
|