|
|
اگر قرار بود نگارنده، متفکر و فیلسوفی چون جورج
استاینر را معرفی نکند و این معرفی را به خود او واگذار کند، باید این گونه معرفی
میشد: او یک یهودی است، زادهی پاریس و بیشتر از هر چیز عاشق زبانهای اروپایی درس
خواندهی مدرسهی ژانسون دوسایی که همکلاسیهایش به جرم یهودی بودن در کورههای
آدمسوزی سوزانده شدند. اهل اروپای مرکزی که به خاکستر تبدیل شده بود و حالا از نو
زاده شده است. یک یهودی اروپایی که معتقد است: خواندن، زندگی کردن است و برای بهتر
«بازمانده بودن» باید در تراژدی تاریخ تأملی کرد. او در سرزمینی میزید که در یک
چهارضلعی قرار دارد؛ لنینگراد و اودسا از یک طرف، پاریس و میلان از طرف دیگر و پراگ
و وین در مرکز. موطن او، وطن بزرگ بنیامین، آدورنو، ارنست بلوخ، فروید و لوکاچ. یک
دنیای درونی، جورج استاینر حاصل نسلی است که یأس، درد، شکست، دربدری و آوارگی را
تجربه کرده است. و اینک صدای این نسل را برای نسل پس از خود فریاد میزند. متن
نوشته زیر برگرفته از کتاب وجدان زندگیست که به ترجمه رامین جهان بگلو رسیده است.
|
|