|
|
شیرین طالع
تابستان 97
داستانم، اينگونه است كه مهاجرت حتى بعد از چندین سال حتى نتوانست ذرهاى از تعلق
خاطرم را نسبت به خاكى كم كند كه در آن هويت خود را شناختهام، آنجا كه حتى
ديوارهايش بوى پدرى و مادرى دارد و لزوما حس در برگرفته شدن در ميان بازوئى نامرئى
كه گرماى پشتيبانى و حمايت را به ياد مىآورد. |
|