تنظیم:
مرجان یشایایی
روزنامهنگار
تابستان 99
روزنامهنگار امریکایی، جرالد پوسنر،
نویسندهی کتاب داستان کامل منگله (منتشرشده در سال ۲۰۰۰ میلادی (میگوید:
«منگله سنگدلترین و بیرحمترینشان بود. او برای خودش خدایی میکرد و
سرنوشت کسانی را که به آشوویتس آورده میشدند، تعیین میکرد».
«بعضی زندانیان وادار به کار در اردوگاههای کار اجباری میشدند و بعضی
دیگر در اتاقهای گاز انداخته میشدند».
گروه سومی هم بودند که شامل دوقلوها، کوتاهقامتها و کمتوانان و همچنین
بچهها بود که به عنوان موشهای آزمایشگاهی مورد استفادهی تجربههای
هولناک منگله قرار میگرفتند. تحقیق او هیچ ربطی به علم نداشت.
نیمه اردیبهشت امسال، هفتاد و پنجمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم بود. این
جنگ با دهها میلیون کشته یکی از خونبارترین جنگهای قرن بیستم نام گرفت،
اما آنچه جنگ دوم جهانی را از سایر مخاصمات متمایز میکند، کشتار جمعی
بیگناهان بر مبنای تقسیمبندیهای نژادی و مذهبی بود. آلمان نازی به رهبری
هیتلر نه تنها خاک اروپا و شمال افریقا و بخشی از اتحاد شوروی را به خاک و
خون کشید، بلکه 6 میلیون یهودی و جمع زیادی از کولیها و معلولان و
عقبماندههای ذهنی و افراد دیگر واجد نقایص جسمانی را با برچسب نژاد پست
در اردوگاههای کار اجباری یا حمامهای گاز از میان برد.
در این کشتار نژادپرستانه و بیرحمانه افراد زیادی شرکت داشتند، اما نام
برخی به دلیل بیرحمی وصفناشدنی از یاد نرفت. دکتر یوزف منگله، پزشک
آشویتس، یکی از این افراد بود.
منگله
(نفر وسط) در طول ۱۷ سالی که در برزیل زندگی کرد، نامهای جعلی گوناگونی داشت
بدون
آنکه بخواهیم سیاستهای کلی رژیم نازی آلمان را به افرادی خاص خلاصه کنیم و تقلیل
بدهیم، نظر شما را به مطلب منتشرشده در سایتهای خبری جلب میکنیم:
یوزف منگله، راز زندگی «فرشته مرگ» آلمان
نازی، با کشف نامهای آشکار شد پزشکی که در اردوگاه مرگ آشوویتس روی زندانیان
یهودی آزمایشهایی انجام میداد، پس از فرار از عدالت، ۱۷ سال پنهانی در برزیل
زندگی کرد.
در ۷ فوریه ۱۹۷۹، در شهر ساحلی برتوگیا در جنوبشرقی برزیل، در پایان وقت اداری،
افسر پلیس، اسپیدو دیاس، تماس تلفنی فوری دریافت کرد. خبر غرق شدن فردی در ساحل
اینسدا بود. وقتی دیاس به محل حادثه رسید، دریافت که منطقهای متروکه و خالی است و
غیر از جسد فرد غرق شده و زنی اتریشی به نام لیزلوت بوزرت کسی آنجا نبود. افسر پلیس
بازنشسته، که ۷۲ سال دارد، به بخش خبر یکی از سایتهای خبری برزیل چنین گفت: «کاری
از دست من دیگر برنمیآمد. مرد را بیجان از آب گرفته بودند».
هویت جعلی
فرد متوفی، که سکته کرده بود، به نام اتریشی ولفگانگ گرهارد، ۵۴ ساله، شناسایی
شد، اما شش سال بعد همه دنیا فهمیدند که این هویت جعلی بوده است.
او همان یوزف منگله، یکی از بدنامترین افراد مرتبط با هولوکاست (کشتار یهودیان)
است که متهم به قتل ۴۰۰ هزار یهودی است. بسیاری از آنها قربانیان آزمایشهای پزشکی
وحشتانگیز او در اردوگاه زندانیان آشوویتس در طول جنگ جهانی دوم بودند.
اما این پزشک که به «فرشته مرگ» مشهور بود، چطور از برزیل سر در آورد؟
مانند بسیاری دیگر از جنایتکاران جنگی ارتش نازی، منگله هم به آرژانتین پناهنده شد،
کشوری که با آلمان همراه بود، تا آن حد که علیه متحدین (کشورهایی که در طول جنگ
جهانی دوم با متفقین میجنگیدند) یک ماه پیش از پایان ماجرا اعلام جنگ کرد و بسیاری
از آلمانیتبارها را پذیرفت. منگله در سال ۱۹۴۵ به اسارت نیروهای امریکایی درآمد
اما هویت او مشخص نشد. به همین دلیل او پیش از آنکه به آرژانتین برود، توانست چهار
سال از دید همه پنهان باشد.
مارکوس گوترمن، تاریخنگار برزیلی و نویسنده کتابی درباره سیل مهاجرت مقامات نازی
به امریکای جنوبی پس از جنگ جهانی دوم، میگوید: «منگله، آرژانتین را مثل خانه خودش
میدانست».
غیر از منگله، نازی بدنام دیگری که به آرژانتین گریخت، آدولف آیشمن بود، از طراحان
هولوکاست یا کشتار سازمان یافته یهودیان. اما در سال ۱۹۶۰ عوامل اسرائیلی، آیشمن را
در نزدیکی بوئنوسآیرس ربودند و دو سال بعد در اسرائیل اعدام شد.
منگله پیش از آیشمن، در سال ۱۹۵۹، شناسایی شد، اما به اروگوئه و پس از آن به
پاراگوئه و برزیل فرار کرد.
گوترمن اضافه میکند: «او میترسید گیر بیفتد. فقط برای همین بود که به برزیل
رفت».
آشوویتس
وقتی دیگر شکست در جنگ جهانی دوم حتمی بود، افسرهای نازی سه راه بیشتر
نداشتند، خودکشی، زندان یا فرار. در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۵، ده روز قبل از اینکه نیروهای
شوروی اردوگاه مرگ آشوویتس را آزاد کنند، منگله فرار کرد.
یوزف منگله در حال آزمایش روی اسیران جنگی در اردوگاه آشویتس
هرچند ابتدا نیروهای آمریکایی او را دستگیر کردند اما آنها او را شناسایی نکردند.
در ماه ژوئیه آزاد شد و پیش از آنکه به آرژانتین سفر کند، چهار سال در مزرعه
سیبزمینی در جنوب آلمان کار کرد. مقامات اسرائیلی در سال ۱۹۵۹ رد او را پیدا کردند
و مقامات آلمانی حکم بازداشت او را صادر کردند. هرچند وقتی دولت آرژانتین این احکام
را پذیرفت، منگله مدتها بود که ناپدید شده بود.
منگله که در سال ۱۹۱۱ در شهرگونزبورگ بهدنیا آمده بود، فرزند کارخانهدار ثروتمندی
بود اما بهجای اینکه پیشه خانوادگی را در پیش بگیرد، پزشک شد. اوایل سال ۱۹۴۳ بود
که به آشوویتس رفت و به عنوان پزشک ارشد اردوگاه منصوب شد.
روزنامهنگار امریکایی، جرالد پوسنر، نویسنده کتاب داستان کامل منگله (منتشر شده
در سال ۲۰۰۰ میلادی) میگوید: «منگله سنگدلترین و بیرحمترینشان بود. او برای
خودش خدایی میکرد و سرنوشت کسانی را که به آشوویتس آورده میشدند، تعیین میکرد.»
«بعضی زندانیان وادار به کار در اردوگاههای کار اجباری میشدند و بعـــضی دیگر در
اتاقهای گاز انداخته میشدند».
گروه سومی هم بودند که شامل دوقلوها، کوتاهقامتها و کمتوانان و همچنین بچهها
بود که به عنوان موشهای آزمایشگاهی مورد استفاده تجربههای هولناک منگله قرار
میگرفتند. تحقیق او هیچ ربطی به علم نداشت، برای مثال در میان همه کارهای
وحشتانگیزی که میکرد یکی این بود که با آزمایش روی آدمها دریابد که آنها گرما را
تا چه درجه حرارتی میتوانند تحمل کنند. او معمولاً در این «آزمایشها» از ریختن
آبجوش بر روی افراد استفاده میکرد و به زنان سیمان مایع تزریق میکرد تا اثر آن
را بر عقیمسازی دریابد.
گوشهنشینی
منگله در سال ۱۹۶۱ با نام پیتر هوخبیچلر به برزیل رسید و در شهر نوااروپا،
شهری در ۳۱۸ کیلومتری شمال سائوپائولو، ساکن شد. به کمک ولفگانگ گرهارد، یکی از
طرفداران نازیها که از سال ۱۹۴۸ در برزیل زندگی میکرد، او به زوج مجاری معرفی شد
و آنها او را استخدام کردند تا مزرعه قهوهشان را اداره کند، در حالی که
نمیدانستند او کیست. از ترس دستگیری، منگله به ندرت خانه را ترک میکرد و بیشتر
روزهایش را به خواندن کتابهای گوته و شنیدن موسیقی اشتراوس میگذراند. او فقط با
قیافه مبدل و همراه با چند سگ تربیتشدهاش در خیابانها ظاهر میشد. میزبانانش
دریافتند که به یک جنایتکار جنگی پناه دادهاند اما منگله با پرداخت پول آنها را
وادار به سکوت کرد.
آخرین مخفیگاه منگله در سائوپائولو، بزرگترین و پرجمعیتترین شهر برزیل بود. او
در آنجا مهمان لیزلوت و ولفرام بوزرت بود که در روز مرگ نیز همراه او بودند. پزشک
نازی از ترس دستگیری، هر شب با اسلحهای زیر بالشش میخوابید. در آن زمان، برای
مرده یا زنده او جایزهای معادل ۳.۴ میلیون دلار تعیین کرده بودند. در سال ۱۹۷۷،
«فرشته مرگ»، پسرش رالف ینکل را ملاقات کرد، که به مدت دو هفته به برزیل آمده بود
تا از پدرش در مورد آشوویتس بپرسد. در مصاحبه تلویزیونی در سال ۱۹۸۶، ینکل گفت که
منگله کوچکترین نشانی از احساس گناه یا پشیمانی نداشته است. «او باور نداشت که کار
اشتباهی مرتکب شده است. او به من گفت که فقط از دستورات اطاعت میکرده است».
مرگ و کشف راز او
در آن زمان، پس از آنکه دوستش به اتریش بازگشت، منگله نام او، ولفگانگ گرهارد
را برای خود انتخاب کرد.
با همین نام بود که این جنایتکار جنگی در شهر امبوداسآرتس، در نزدیکی سائوپائولو
در سال ۱۹۷۹ دفن شد.
بقایای جسد او ممکن بود تا امروز همانجا بماند اگر در سال ۱۹۸۵ پلیس آلمان نامههای
خانواده بوزرت را نیافته بود. این نامهها را آنها برای هانس سدلمایر یکی از
کارگزاران سابق خانواده منگله فرستاده بودند. مقامات آلمانی، پلیس دولتی برزیل را
خبردار کردند و محل اقامت بوزرتها بازرسی شد و حقیقت آشکار شد. در نبش قبر منگله
بقایای جسد او بررسی شد و هویت او را در ژوئیه ۱۹۸۵ مقامات برزیلی تائید کردند.
آزمایش دیانای که هفت سال بعد در انگلستان انجام شد هم یافتههای آنها را تائید
کرد.
گزارش پلیس از مرگ منگله، این گزارش با نامی که او از ولفگانگ گرهارد "قرضگرفته
بود" تنظیم شده است
ینکل، پسر منگله، هرگز ادعایی بر جسد پدرش نداشت و تا سه دهه آن را جایی پنهان
کردند تا طرفداران نازیها به ملاقات آن نیایند یا آن را به سرقت نبرند. در سال
۲۰۱۶، دانیل رومرو مونوز، یکی از متخصصانی که استخوانهای منگله را شناسایی کرده
بود، از بعضی از آنها در کلاس درس پزشکیقانونی در دانشگاه سائو پائولو، استفاده
کرد. n
منبع
یورو نیوز
|