انجمن کلیمیان تهران
   

می شود دوباره ...

   

 

المیرا سعید
تابستان 1396


 

 

وقتی صحبت از گذشته به میان می‌ آید یا کسی پای دیروز را وسط می‌ کشد، در آخر نتیجه گرفته می‌ شود که «ای بابا گذشته‌ ها گذشته .گذشته که دیگه برنمی‌ گرده. حال را دریاب و در فکر آینده باش». چرا این عبارات را تا این حد ساده به زبان‌ می‌ آوریم و به آسانی از گذشته می‌ گذریم؟ آیا تا به حال حتی برای چند دقیقه هم که شده به فکر فرو رفته‌ ایم‌ که چقدر راحت دیروز را گذاشتیم و گذشتیم؟
اینکه گذر زمان دست من و تو نیست، درست و اینکه بالاخره روز و شب می‌ گذرد، چه خوب و چه بد، چه تلخ و چه شیرین هم واقعیتی است انکار ناپذیر. گردش عقربه هیچ ساعتی هم تا به حال منتظر هیچ آدمی نبوده و نمی‌ ماند. ولی آیا نمی‌ شود روزهای خوبش، خاطرات خوشش را، یادگاری‌ های بی‌ مثال و آدم‌ های بی‌ نظیرش را در کوله بار زندگی امروزمان داشته باشیم و گاهی با یادی، نگاهی، لحظاتی از روزها و شب‌ های پر دغدغه‌ مان را به آرامش دعوت کنیم؟
گذشته روزها و ساعت‌ های از دست رفته نیست که تاریخ مصرف آن سرآمده باشد و چاره‌ ای جز به دور انداختنش نباشد. تک تک ما وارثان گذشته‌ ایم. وارث آدم‌ هایی که پندار نیک سرمشق گفتار و کردارشان بود. همگی مدیون آن همه نیت‌ های خالص هستیم و مرهون نیکی‌ هایشان. طرز فکر آنها نان بیات شده در سفره‌ مان نیست که بوی نا و کهنگی‌ اش آزارمان دهد. پرداختن به مشغله‌ های امروزی و غرق شدن در رویاهای فردا، دلیلی نیست برای به فراموشی سپردن دیروزمان. شاید فکر می‌ کنیم آنقدر بزرگ شده‌ ایم که گذشته لباس پاره و مندرسی شده که روی پوشیدنش را نداریم یا همچون کفشی است که به قدری به پایمان تنگ شده که به راحتی نمی‌ توانیم به سوی آینده گام برداریم؟!
به یاد هم بودن، شریک غم و شادی هم شدن، مهر ورزیدن و همدلی از جنس کالاهایی چون تلفن همراه و ماهواره و صدها نرم‌ افزار و سخت-افزار کامپیوتری نیستند که مدل‌ های قدیمی آن دیگر کاربردی در زندگی امروزی نداشته باشند و بل‌ استفاده زیر تلی از خرده‌ ریزهای انباری خانه مدفون شوند.
چه راحت ولی در عین حال با پرداخت هزینه‌ هایی گزاف، با هم بودن ها، به هم سرزدن‌ ها و یکدلی‌ ها را سپرده‌ ایم به پدیده‌ هایی بنام تکنولوژی و فناوری. دیدار قوم و خویش، در آغوش کشیدن دوست و نشستن به پای یار را فروختیم به خروار خروار جملات و متن‌ های تکراری که مرتب دست به دست می‌ شوند و مشتی ادا و شکلک تا به خود و دیگران ثابت کنیم که ما هم آدم‌ های متمدن این روزگاریم. سرزدن به پدر و مادر و درد‌ِ دل با خواهر و برادر، با خبر شدن از حال همسایه دیوار به دیوارو هم زبانی‌ های حقیقی تنگ هر غروب زیر هشتی‌ های خانه را دو دستی تقدیم ساعت‌ ها خیره شدن به صفحه‌ ای به اندازه یک کف دست کردیم در دنیایی مجازی که هیچ بعید نیست مخاطبمان هم مجازی از آب در بیاید. یادآوری بازی‌ های دوران کودکی و با آب و تاب تعریف کردن از همبازی‌ ها و همکلاسی‌ مان را از کودک خود دریغ کردیم و در عوض او را به سرگرمی‌ های بی‌ تحرک در دستگاهی کوچک بنام بازی‌ های فکری واگذار کردیم و در خود فرو رفتن و خاموشی‌ اش را تشویق کردیم. از دیروز با تمام یادهای شیرینش فرار کردیم تا در امروز گم شویم و به سوی آینده‌ ای نامعلوم بدویم. شاید هم گذشته ما را رها کرد، به خاطر نامهربانی‌ ها و نامردی‌ هایمان!
حالا از که باید سراغ دیروز را گرفت؟ چطور به فرزندانمان بگوییم که دوستی‌ های دیروز نشانی از دشمنی نداشتند و روزها کمتر رنگ دلواپسی به خود می‌ گرفت و بدون خوردن غم فردا به فرداها می‌ رسید. سال‌ هایی که ۳۶۵ روزش را می‌ شد ذره ذره چشید و از طعم هر لحظه‌ اش لذت برد. تابستان و زمستانش را کنار هم باور کرد و روزهای جدایی‌ اش را بی‌ تابانه به وصل رساند. چه شد که دیگر گذشته حتی در خواب هم به سراغمان
نمی‌ آید؟ از همه چیز گذشتن، برای به هم رسیدن، رویایی شد که سراغش را در فیلم و سریال‌ های تاریخی باید گرفت یا برای یادآوری یک عشق واقعی باید سری به کتاب‌ های خاک گرفته خانه پدری بزنیم؟
به راستی فرصت آن را نداریم تا سری به تنهایی مادربزرگ بزنیم و به بهانه استکانی چای مهمان گوشه‌ ای از خاطرات جوانی‌ اش شویم؟یا چند قدمی را با پدربزرگ تا پارک نزدیک خانه همراه شویم؟ سخت است نشانی معلم کلاس اول را جویا شویم و به پاس زحمات بی‌ دریغش بار دیگر مشق عشق کنیم؟ نمی‌ شود مثل دیروز از مرز آشنایی بگذریم؟ محرم راز هم شویم و مرهم زخم یکدیگر؟
نمی‌ شود به جای صرف ساعت‌ های طولانی در سایت‌ ها و کانال‌ های معتبر و نا معتبر و خواندن و گرفتن هزار مطلب و مقاله و فیلم و عکس واقعی و غیر واقعی و کپی آنها و فرستادنشان به این و آن چشمانمان روشن شود به دست خطی از دوست از راه دور و هوا پر شود از عطر یاد او؟ نمی‌ شود دوباره به بهانه خانه تکانی عید، آلبوم عکسی جا مانده در یک کمد قدیمی را ورق بزنیم و نگاه خیسمان خیره بماند به روی ژست آدم‌ های عکس؟
گویی یک دنیا فاصله است بین امروز و دیروزمان. دیروزی که حتی آدمها به وقت قهر و جدایی هم حرمت هم را نگه می‌ داشتند و دلتنگی‌ هایشان هم واقعی بود. روزگاری بود که برای دور هم جمع شدن، بدرقه خزان را بهانه می‌ کردیم و از سرما و سیاهی زمستان پناه می‌ بردیم به گرمای دل هم. برای جمع کردن برگ‌ های بی جان روی آب حوض از هم پیشی می‌ گرفتیم تا آبی تازه به حوض بریزیم. به انتظار بهار می‌ نشستیم و تولد دوباره یاس‌ ها و یاسمن‌ ها را جشن می-گرفتیم و برای برگشت پرستوها روزشماری می-کردیم. روزهایی که با یک دنیا شوق به ماهی تنگ بلور کنارسبزه سفره هفت‌ سین سر می‌ زدیم. قیل و قال بچه‌ ها و برو و بیای بزرگترها قبل از سال تحویل و همراه شدن با خانواده برای عید دیدنی چه زود از یادها پر کشیدند.
باز می‌ شود در عصری تابستان برای باغچه کوچک خانه که در انتظار باران نفس نفس می زند، دعا کرد و با‌ چکیدن قطره‌ ای به روی خاک تشنه-اش لبخندی از سر رضایت زد. می‌ شود دوباره سحرگاه با بالا آمدن آفتاب، روز را به هم تبریک بگوییم، دل خوش کنیم به دست پخت مادر و قدردان آن همه فداکاری شویم. با بوسه‌ ای روی پینه‌ های دست پدر خستگی‌ اش را ارج نهیم و با هم صحبتی دلشادش کنیم. می‌ توان باز شب هنگام روی تخت کنار حوض حیاط خانه به نان و پنیری بسنده کرد و فارغ از هیاهوی شهر چشم به ستاره‌ ها دوخت و از بوی پیچک‌ های ایوان سرمست شد.
هنوز هم دیر نیست تا برای با هم یکی شدن پلی سازیم بین دیروز و امروز. می‌ شود دوباره من و تو ما شویم. نیکی نیاکان را تجربه کنیم و دوباره همزاد خوبی‌ ها شویم. 
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید