انجمن کلیمیان تهران
   

مشتی خاک از جنس آسمان

   

 

المیرا سعید
پاییز 96

 

«مادر درباره‌ی میهن چه بنویسم؟ سرزمینم را چگونه توصیف کنم؟»
این عنوان انشایی بود که معلم از بچه‌ها خواسته بود تا آن را در یک بند بنویسند.
در جواب دخترم گفتم موضوع انشایتان خیلی زیباست. هر چه درباره‌ی ایران می‌دانی بنویس. با صدای اعتراض آلودی گفت: «نمی‌دانم انشایم را از کجا شروع کنم، میهن را با چه آغاز کنم؟»
به چشمان پرتمنای او که حکایت از معصومیت کودکان میهنم را داشت خیره شدم. گفتم بنویس میهن با من شروع می‌شود، با تو. با آدم‌های ساده‌ای که زیر سقفی مشترک به نام «سرزمین» خاطراتی فراموش نشدنی دارند. خاطراتی که هیچ گاه شاید درهیچ کتابی نوشته نشد ولی یادش تا دنیا دنیاست در سینه‌ها باقی و ورد زبان همگان خواهد بود.
بنویس میهن با دانش¬آموزی شروع می‌شود که با خواندن تاریخش از یاد نبرد که چند دانش¬آموز دیگر در مدرسه‌ی ایثار، میهن را در جهان ثبت کردند تا او نمره‌ی آزادی بگیرد. میهن با معلمی شروع می‌شود که امضایش پای هر دفترحکمی است برای اتحاد و هم عهدی و رمز عبوری برای از خود گذشتن و یکی شدن.
گفتم بنویس میهن با یک تکلیف شروع می‌شود که همه باید در سنگر عشقش آن را مشق کنند. آنقدر از روی آن بنویسند تا کسی خیال از یاد بردنش، به دست غریبه سپردنش، یا بر هم زدن آرامشش را نداشته باشد.
بنویس میهن ‌می‌شود دلیل آزادی اسیر خسته‌ای میان زنجیرها و دیوارها. می‌شود نیاز گمشده‌ای در راه، غرور یک پرواز لابه¬لای پنجر‌ه‌های تهی مانده از آرزوهای دور و دراز. میهن می‌شود آغاز یک اوج و پایانی برای نفس کشیدن فاصله‌ها.
میهن یعنی خانه و کاشانه‌ات. همان قطعه زمینی که در کوره راه‌های دشوار زندگی، در پیچ و خم بیراهه‌های غربت، وقتی پریشان می‌شوی و سر در گریبان، فانوسی می‌شود که فروغ از دیده‌ی یک هم وطن می‌گیرد و گرمایش از جنس هُرم نفس‌های اوست.
میهن نقطه‌ای است نورانی در سیاره‌ی زمین،که از خورشید نه بلکه از تک تک آدم‌هایی نور می‌گیرد که مهر ورزی مذهبشان است و شرف ایمانشان.
میهن همان دیار شیرینی است که هنوز صدای تیشه‌ی فرهادها در آن خاموش نشده است. میهن قبله¬گاه مردمانی است که با آبرویشان وضو گرفتند و با زبان همدلی به نماز ایستادند. میهن ‌محراب آن مردانِ مرد و شیر زنانی است که آزادگی پیشه‌شان شد و غیرت سیره‌شان.
میهن سرنوشت ماست که دست تقدیر هم نتوانست حریف تردیدها و دودلی‌مان شود. گفتم بنویس میهن می‌شود یادگاری همیشه ماندنی برای قرن‌ها و حکایتی خواندنی برای کسانی که روز و شب به دنبال جاودانگی‌اند. معجزه‌ای است تکرار نشدنی تا نسل‌ها بدانند که باورش دل می‌خواهد، نه دین می‌طلبد و نه دلیل. بنویس میهن می‌شود حضوری بی انتها.
بنویس قهرمانان میهنم همانانی بودند که در مکتب دلدادگی سایه‌ها را زدودند و چهره از غبار یاس و ناامیدی شستند. مسافر راهی شدند که آفتاب بی‌قرار قدم‌هایشان بود و شب منتظر نگاهشان. دلیران میهنم از تبار آینه‌ها بودند و از قبیله‌ی پرنده‌ها. پهلوانان این‌مرز و بوم آنانی بودند که از خود گذشتند تا مدال سربلندی میهن زیور گردن هموطنشان شود.
بنویس میهن با جوانی شروع می‌شود که مهر‌ میهن بر دل دارد و در سر شوق سازندگی. میهن در دستان پینه بسته‌ی پدران و مادرانی است که جز درس پایمردی از آن‌ها نمی‌توان آموخت. میهن بوسه زدن بر مشتی خاک است از جنس آسمان.
باز صدای اعتراض دخترم بلند شد و ‌مرا به خود آورد: «مادر‌ گفتم میهن را در یک بند توصیف کن نه بیشتر.» گفتم بنویس میهن در یک بند جای نمی‌گیرد و در کلمات نمی‌گنجد. اما می‌توانی با افتخار برای معلم و هم‌کلاسی‌هایت بنویسی: میهن! بند بند وجودم تو را می‌خواند.
«میهن تو بمان»
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید