انجمن کلیمیان تهران
   

در مدح پرویز خان یشایایی

   

 

سید علی میر فتاح
سردبیر روزنامه ی اعتماد و نشریه کرگدن

بهار 97

 

از خدای متعال می‌خواهم که بر ذهن و ضمیرم و بر زبانم کلماتی را القا کند که اولا بی‌ربط و بی‌وجه نباشد، ثانیا شما را از آن – در این چند دقیقه- ملال نیاید. ثالثا به دل مخاطب اصلی این متن، سرور ارجمندم، استادنا و مولانا هارون یشایایی خوش بنشیند. یاد ده ما را سخن‌های دقیق/ که تو را رحم آورد آن ای رفیق/ گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/ مصلحی تو ای تو سلطان سخن.
از اینکه بگذریم، نمی‌توانم خرسندی- بلکه شور و شعفم را از برقراری چنین جلسه‌ای ابراز نکنم. از این بهتر چه بخواهیم که در نهایت صلح و مدارا، با آشنا و غریبه، دوستانه، دور هم جمع شویم و به خوبی وخوشی درباره رفیقمان- درباره رفیق بزرگوارمان، هارون یشایایی و درباره قصه‌های دلنشینی که نوشته، با ذوق و شوق حرف بزنیم، شعر بخوانیم، قصه بگوییم و در ستایش از او و در تکریم او از هم سبقت بگیریم. خدا این خوشی را از ما نگیرد و کینه و نقار را جای این مهر و مودت ننشاند. خدا سبب این خوشی را نیز روز افزون بدهد. رفیقمان علی دهباشی همه جا بانی خیر است و هرجا که بحث کتاب و نویسنده و متفکر و فیلسوف و حکیم و هنرمند پیش آید - بلکه هرجا اسم شریف ایران به میان آید - علی دهباشی حاضر یراق میدان‌داری می‌کند.
و اما آنچه به عقل بنده می‌رسد تا در این جلسه خدمتتان عرض کنم نقل داستانی است از موسای کلیم که درود خدا بر او و بر پیامبر اسلام باد. از سر نادانی بلکه حکمت ناشناسی، از کودکی رازی در دل داشتم که می‌ترسیدم آن را در جایی به کسی بگویم. امشب در این جلسه اول بار است که می‌خواهم یکی از تردیدهای عقیدتی‌ام را بازگو کنم. محل اعتنا و اعتبار تردید موجود ناداشتی چون من نیست. از کفر و ایمان امثال من بر دامن کبر کبریا گردی ننشیند، ارزش و اهمیتی هم ندارد، اما از آن جهت که تردید کودکانه ام تبدیل به پله‌ای شد که قدری از روزمره ارتفاع بگیرم و در حد ظرفیتم با یکی از اسرار الهی مواجهه پیدا کنم مناسبت دارد که آن را بگویم و شما را نیز بخواهم که در آن تامل کنید، امشب را می‌گذاریم به حساب رفع القلم.
همیشه برای من سوال بود که خدای متعال روی چه حکمتی – به قول عوام روی چه حسابی- به موسی پیامبری داده است؟ نه تنها پیامبری داد، بلکه با او شخصا وارد مکالمه شده و از عصا و کار و بارش سوالاتی پرسیده و از او احوالپرسی کرده است. ضمن اینکه هنوز او به دنیا نیامده جلوجلو خدا در کف حمایتش گرفته، در نیل رهایش نکرده، به دل فرعون و زنش انداخته تا او را چون نور چشمی بپرورانند، عزیزش بدارند و مادرش را به عنوان دایه استخدام کنند و شیربهایش دهند. مقایسه کنید با عیسی که در سختی و مشقت بزرگ شد و هیچگاه از زخم طعن بدخواهان ایمن نبود. پیامبر ما نیز طعم یتیمی چشید و فقر فاقه را شخصا تجربه کرد. قصد مقایسه ندارم و به این فرمایش قرانی «لا نفرق بین احد من رسله» باور دارم. منظورم چیز دیگری است، می‌خواهم مقام و منزلت ویژه کلیم اله را یادآور شوم. ضمن اینکه موسی قبل از اینکه از مصر به وادی ایمن بگریزد، در یک مشاجره ساده، مشتی بر گردن یکی از قطبیان زد و او را کشت. ۱۰ سال بعد وقتی خدا به او ماموریت داد تا به نزد فرعون برود گفت من از سوی آنان تحت تعقیبم و می‌ترسم که مرا بکشند. هم نگران این پرونده قضایی بود و هم از لکنت زبانش می‌ترسید، هم گفت که تنهایی از پس ماموریت بر نمی‌آید، هم می‌دانست که این امور محتاج شرح صدر و ابراز معجزه است. چیزی که برای من عجیب می‌نمود این بود که خدای متعال همه رقمه با موسی راه آمد. هم به او ید بیضا داد، هم هارون را به عنوان وزیر و دستیار ویژه اش برگزید، هم عصایش را اژدها کرد… همین عصا را بخوانید می‌بینید هیچ پیغمبر دیگری چنین عصای کارآمدی نداشت. عصایی که تا پیش از نبوت به کار چوپانی می‌آمد، موسی به آن تکیه می‌کرد، به شاخه‌های بلند می‌زد تا برگ و میوه از آن فرو بریزد، یکباره بعد از نبوت ارتقا فوق العاده می‌یابد و نه تنها تبدیل به اژدها می‌شود، بلکه سحر نسحره را باطل می‌کند. از دل سنگ آب غرب در می‌آورد و دریا را می‌شکافد. جز موسی هیچ کس دیگری از این عصا، شبیه این عصا، حتی یک دهم این عصا را ندارد. به روایت قرآن یکبار امت موسی از او می‌خواهند که خدا را ببینند. خدا چنان به آنها خشم می‌گیرد و سفت و سخت عقوبتشان می‌کند که سابقه ندارد. اما عجیب این که قبلش خود موسی چنین تقاضایی به زبان می آورد، رب ارنی، خدا نه تنها خشم نگرفت بلکه فرمود «لن ترانی…». چیزی که برای این حقیر، فقیر سراپا تقصیر بی‌خبر از همه جا سوال بود، این بود که این عزیزی از کجا آمده، چرا خداوند برای او حساب ویژه باز کرده و چرا به او خدمات ویژه اعطا فرموده است.
داستان ملاقات موسی با شعیب را بخوانید بیشتر به این خدمات ویژه واقف می‌شوید، لذا شاید به من به منی که وجودم آمیخته ست با جدال شک و ایمان حق بدهید که پنهانی و در لایه‌های زیرین ضمیرم یک علامت سوال بزرگ داشته باشم و بپرسم که مگر می‌شود بی محنت به کسی، ولو به پیامبر خدا، این همه نعمت بخشید… تا اینکه در مثنوی شریف مولانا به داستانی برخوردم که نه تنها پرده از راز نبوت برداشت، بلکه اولوالعزم بودن موسی را در چشم صد چندان کرد. داستانی که مولانا تعریف می‌کند، همان داستان معروف بره گمشده است. یک روز که موسی مشغول شبانی بود، بره ای از او گم شد و به کوه زد:
گوسفندی از کلیم الله گریخت/ وان رمه غایب شد از چشم او/ گوسفند از ماندگی شد سست و ماند/ می‌نواخت از مهر همچون مادرش/ نیم ذره تیرگی و خشم نی/ غیر مهر و رحم آب چشم نی/ گفت گیرم بر منت رحمی نبود/ طبع خود بر خود چرا استم نمود… با ملایک گفت یزدان آن زمان که نبوت همی زیبد فلان… در اصل این مهربانی و شفقت بر مخلوقات و عشق بی حد و نصاب به انسان و حیوان و گیاه است که فرزندان آدم را شایسته پیامبری می‌کند. مصطفی فرمود خود که هر بنی/ کرد چوپانش برنا یا صبی/ بی شبانی کردن و آن امتحان/ حق ندادش پیشوایی جهان …
رفیق ما، رفیق بزرگوار ما، آقای هارون یشایایی هم
بی جهت بر این مسند و مقام ننشسته است. کدام مسند و مقام؟ منظورم تهیه‌کنندگی سینما نیست. منظورم مبارزه سیاسی هم نیست. نوشتن برای مطبوعات هم الان تا دلتان بخواهد نویسنده نوظهور و جویای نام و نان داریم. منظورم مقام و مسند عزت است. آقای یشایایی عزیز است و همه ما که اینجا آمده ایم، او را از عمق جان دوست داریم. صد برابر این جمعیت آنهایی هستند که به هر دلیلی دستشان از آتش این محفل کوتاه است، آنها هم آقای یشایایی را عزیز می‌دارند و همین که صحبتش به میان می‌آید در خطاب یا غیاب از او به نیکی حرف می‌زنند. حسن خلقش را می‌ستایند و مهربانی‌اش را مثال می‌زنند. این مهربانی که چیزی پوشیده و پنهان نیست.
سرتاسر کتاب «روزی که اسم خود را دانستم» نه فقط این کتاب، سرتاسر یادداشت‌هایی که از این طرف و آن طرف نوشته اند و می‌نویسند، سرتاسر فیلم‌های داستانی و مستندی که ساخته اند و کاش باز هم بسازند حتی سرتاسر مبارزه سیاسی و خاطرات زندان، هر جا را نگاه کنید، می‌بینید که او دیگران را بر خود مقدم می‌دارد، تا آنجا که دستش برسد به دیگران هرکه باشند، خدمت می‌کند، اهل مواسات است. اهل دستگیری است، اهل دوستی است… کافی است بداند در گوشه و کنار شهر، آشناها و غریبه‌هایی هستند که به کمکش نیاز دارند، منظورم را بد بیان نکنم، نمی‌خواهم که از او چهره‌ای خیر ترسیم کنم، خیرخواهی فراتر از خیر بودن است. منظورم مهر و عشق و محبت بی-دریغ است …
سلیمان نبی که هزار برابر موسی از نعمات خدا برخوردار بود، اصلا خداوند گِلش را با برخورداری و تنعم سرشته بود، به ما گفت حاصل این عالم چیزی جز خستگی و ملال نیست. گفت آخر حکمت ملال است. آخر عیش و نوش هم ملال است. به زبان امروز بخواهم فرمایش پسر داوود را ترجمه کنم باید بگویم که آخر مبارزه سیاسی، آخر نویسندگی، آخر علم، مقام، پول وشهرت بلکه آخر تعبد خشک و خالی هم ملالت بلکه ندامت است. من که در کار و بار روزنامه‌ام هر روز با بزرگانی روبه‌رو می‌شوم که پس از عمری کار و تلاش، جز پشیمانی و خستگی و بی‌حاصلی نصیب دیگری ندارند. یعنی آدم را در زیر آفتاب، جز خستگی و ملالت حاصلی نخواهد بود، هرچه بکاریم، تاکید می‌کنم هرچه بکاریم دست آخر خستگی و فرسودگی درو می‌کنیم، مگر مهربانی، مگر آن چیزی که خواجه حافظ به نکویی اهل کرم تعبیر کرده اند. بر این رواق زبرجد
نوشته اند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند …
منبع
وبگاه مجلۀ بخارا– آیدین پورخامنه bukharamag.com
مطلب مرتبط:

شب هارون یاشایایی
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید