انجمن کلیمیان تهران
   

داستان کوتاه

   

نغمه کدخد-ا
نشریه متانا  آذر
 
1386

سراغش از هر آنکس گرفتم جز شیطنت چیزی در خاطرش نبود. نقل است که در آن زمان در خانقین استادان بر روی صندلی‌های چوبی تشکچه‌ای گذاشته و می‌نشستند. او که در آزار و اذیت دیگران سرآمد بود، جعبه سوزنی فراهم آورد و همه را در تشکچه فرو برد. استاد فلکزده‌ی از همه‌جا بی‌خبر نیز با آسودگی خاطر برروی صندلی نشست و فریاد برآورد. از آن حیث که او از اعیان بود، جز اخراج از کلاس بلایی بر سرش نیامد.
فردای آن روز برادرش، عبداله را به مدرسه فراخواندند. عبداله نیز که از کار برادرش به شدت عصبانی بود، چَکی بر صورت وی زد. شرم وجودش را فراگرفت و در صدد انتقام برآمد. پس صندوقی تخم‌مرغ خرید و با جمعی از دوستان برروی بام به انتظار نشست تا استاد از مدرسه بیرون آید، آن دم که وی را دید تخم‌مرغ‌ها را حواله‌اش کرد و زان پس به مدرسه بازنگشت.



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید