انجمن کلیمیان تهران
   

فرزندان یعقوب

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

چه آن قادر پاک و پروردگار

 

دو زن داد یعقوب را در کنار

به راحیل بد مهر او بیشتر

 

شد اولاد بهر لِئا پیشتر

چه او نزد یعقوب مبغوضه بود

 

خداوند او را مقدم نمود

بهر سال تولید کردی پسر

 

چو چارم پسر زاد آن خوش سیر

حسد برد راحیل بر او بسی

 

بدون حسد می نباشد کسی

پس آنگه به یعقوب، راحیل گفت

 

مرا هم ده اولاد، ای نیک جفت

بدو گفت یعقوب کی مهربان

 

گمانت منم چون خدای جهان

خداوند، نازاد کرده ترا

 

تو در خواست از من نمائی چرا

مگو این چنین با من ای نیک رای

 

به یزدان پناه و به یزدان گرای

پس آنگاه راحیل اینگونه گفت

 

که بلهاه را می دهم بر تو جفت

که فرزند زاید وی از بهر ما

 

چو نازاد کرد است من را خدا

به یعقوب بلهاه را زن نمود

 

بگردید آبستن آن ماه زود

به دو سال آن زن دو فرزند را

 

که گردید یعقوب از آن ماه شاد

لئا چونکه دیدی که آن خواهرش

 

کنیزش به بخشیده بر شوهرش

لئا هم کنیزش ب یعقوب داد

 

که یعقوب از چارزن گشت شاد

ززلفاه هم شد دو فرزند نغز

 

که بودند هر دو پسر پاک مغز

کنون گفت خواهم  همه نام شان

 

که زاده بدند آن سه مَه پیکران

لئا اولین پور را چون بزاد

 

اول زاده را نام روبن نهاد

دوم پور را نام شَمعون نمود

 

سوم پور لِوی ه که مثلش نبود

یِهودا بدی چارمین یادگار

 

که اسمش بود تا ابد پایدار

ز بلهاه بودی دیگر دو پسر

 

اول دان و نفتالیش آن دیگر

دو فرزند زلفاه را در جهان

 

اول گاد و آشیر دوم بدان

چو کردم بیان اسم این هشت سر

 

به عرضم کنون گوش کن سر بسر

به یک روز روبن ب صحرا شتافت

 

به برگشتن او چند نارنج یافت

چو راحیل نارنجهایش بدید

 

به نزدیک لئا، فوری دوید

بگفتا زنارنج یک دانه هم

 

مرا بخش ای خواهر محترم

لئا گفت با وی مگر بس نبود

 

که یعقوب هر شب به نزد تو بود

ز نارنجها باشَدَت گر هوس

 

در امشب تو شوهربمن بخش و بس

بدو گفت راحیل بخشیدمت

 

چو اینگونه مشتاقِ او، دیدمت

به او داد نارنجی آنگه لئا

 

چه بگرفت راحیل گشتی زراه

ز صحرا چو یعقوب آمد به خان

 

لئا اندر آمد به پیشش دوان

بگفتا که امشب خریدم ترا

 

به نارنجی ای شوهر باوفا

چو یعقوب آنسان شنید از لئا

 

شد آن شب به نزدیک او تا صباح

شد آبستن آن شب چو شوهر بدید

 

به نارنج پنجم، پسر را خرید

چو تولید شد او ز بعد چهار

 

نهادند نام او را ییساخار

ششم بار آبستن آمد لئا

 

بزائید پوری به مانند ماه

زِوولون ورا نام کرد و بگفت

 

به نام خداوند بی یار و جفت

چو تولید کردم من این شش پسر

 

به من شوهر من شود دوست تر

یکی دختری هم از آن پس بزاد

 

مر آن دخت را نام، دینا نهاد

             



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید