|
|
مهدي جوانبخت ساماني
گفت وگو با «منوچهر آذري»، گنجينه خنده
ميگويند جواني به دل است و نه سن. و او همانقدر جوان است به دل، كه من به سن! اگر هر صبح با دوستانش در پارك لاله ورزش نكند، روزش آغاز نميشود. خود را از مردم پنهان نميكند و ميتوان در اتوبوس و يا صف نانوايي او را يافت. آن قدر صميمي و بيريا است كه به نام كوچك صدايم ميكند تا فاصله عبوس يك گفتوگو از ميان برود. او ميتواند يك تنه يك تيم فوتبال باشد. همانقدر كه ميتواند كارمندي تكيده و كوچك باشد. نسلي با صداي او در راه شب به خواب رفتند. نسلي با صداي سوتها و قهقهههاي او حتي غرش خمپارهها را در ميدان جنگ نشنيدند. نسلي با قصه خروس زري پيرهنپري و با صداي او شاملو را شناختند و حال، نسل پيشرو بايد او و ديگراني كه در پايههاي شكلگيري هنر مدرن نمايشي ايران سهم بزرگي دارند، بشناسند و بدانند كه چه ميراثي را تحويل گرفتهاند و چه بايد بكنند؟ در اين گفتوگو با نامهاي بزرگي روبهرو ميشويد و شايد با خواندن نام هر كدامشان، خاطرهاي، افسوسي و يا آهي در ذهنن و بر لبانتان جاري شود. اما توصيه منوچهر آذري يا از يا نبريد : معجزه خنده را .
* جملهاي از شادروان منوچهر نوذري در خاطرم هست كه راجع به ورود شما به عرصه هنر بود : «منوچهر آذري به حق وارد اين كار شده است». روحش شاد. اما من هم مثل بقيه هنرمندان كهنهكار از كودكي به هنر و خاصه هنر نمايش علاقه داشتم. در خانهمان چادري به عنوان پرده نمايش وصل ميكرديم و براي بقيه هم سن وسالهاي خودمان، نمايشنامههايي را كه مينوشتيم، اجرا ميكرديم. در دبستان هم با ضبط صوت و ميكروفن آقاي ناظم، قطعههاي نمايش كوچك ضبط ميكرديم و در زنگهاي تفريح براي بچهها پخش ميكرديم. زماني كه وارد دبيرستان اديب شدم، به طوري جديتري اين كار را دنبال كردم و در جشنوارههاي تئاتري مدارس، كار ارائه ميكردم. اما ورودم به اين عرصه با آقاي حسن خياط باشي (مستر بيلي شبكه صفر) بود. حدود سالهاي چهل و دو و چهل و يك بود. در آن زمان تلويزيون فقط دو كانال داشت: شبكه يك و دو. ما نيز شبكه صفر را راهاندازي كرديم و در اين برنامه كارهاي طنز ميساختيم. مثل اجراي اخبار كمدي، نمايشهاي كوتاه و .... دفترمان هم در بلوار كشاورز فعلي بود.
* گويا در زمينه نمايش، تحصيلاتي هم داريد؟ در سال چهل و پنج از هنركده هنرهاي دراماتيك فارغالتحصيل شدم. فن بيان و بازيگري را نزد مهدي فروغ و كارگرداني را نزد پرويز تأييدي آموختم.
* ورودتان به راديو در چه سالي و به چه شكل بود؟ حدود سال پنجاه و چهار با حسن خياط باشي به راديو رفتم. برنامهاي اجرا ميكرديم يك هفته در ماه بود و باقي هفتهها در اختيار سه گروه ديگر بود كه هر كدام يك جمعه برنامه داشتند و زير نظر شاهرخ نادري و غياثيان بودند. ما هم برنامهمان را به اين خاطر كه سرپرست گروهمان خياط باشي بود، دوخت و دوز نامگذاري كرديم. مطالب طنز و فكاهي و نمايشهاي كمدي و آواز جزء لاينفك برنامههايمان بود. سپس با حميد قنبري كه با شاهرخ نادري همكاري ميكرد، آشنا شدم.
* حميد قنبري، پدر شهباز قنبري ترانهسراي معاصر ؟ بله، درود بر شما . ايشان كارگردان يكي از همين برنامههايي بود كه يك جمعه در ماه نوبت اجرا و پخش كار ايشان و گروهشان بود. به من گفتند كه تو جوان با استعدادي هستي و مرا به جمع گروه شما و راديو دعوت كردند. در نهايت هم با نادري و قنبري كار ميكردم و هم با خياط باشي.
* در اين گروه چه كساني فعاليت داشتند؟ افراد به نام و بزرگي بودند. مثل مرتضي احمدي، شادروان منوچهر نوذري، غلامحسين بهمنيار، خان معين، خانم ديهيم، احمد قدكچيان، محمدعلي سخي و چندين هنرمند خوب ديگر.
* برنامه شما و راديو چند سال اجرا مي شد؟ اين برنامه تا سال پنجاه و هفت ادامه داشت. ضمن اين كه با حسن خياطباشي برنامه ديگري هم داشتيم كه راديويي - تلفني بود عصرهاي جمعه از پنج تا هشت عصر نمايشهاي كوتاه اجرا ميكرديم.
* در راديو دريا هم فعاليت داشتيد؟ بله، در اين راديو نيز كار ميكردم كه تاسيس آن با شاهرخ نادري بود. برنامه ديگري هم داشتيم كه نامش راديو تعطيلي بود و از صبح پنجشنبه تا جمعه شب زنده و بدون قطع برنامه داشت. نويسندههاي خوبي داشتيم كه يكسره متن مينوشتند و ما نيز آن را اجرا ميكرديم و شاهرخ نادري هم در اتاق فرمان همه ما را سرپرستي ميكرد. كار سخت، اما شيرين و جذاب بود.
* از برنامه راه شب بگوييد. داستانها و نمايشنامههايي نيز ميخوانديد... يادش به خير، برنامه بسيار قوي و پرمخاطبي بود. پي در پي و هر شب بود و در آن داستانهايي نظير خوشههاي خشم (جان اشتاين بك)، آثاري محمود دلتآادي، عزيز نسين و نمايشنامههاي معتبر را ميخوانديم. اين آثار توسط مرحوم رامين فرزاد و صدرالدين شجره و سبكتكين سالور تنظيم ميشد و گويندههاي توانايي مثل خانمها توران مهرزاد و شمسيفضل اللهي و ژاله علو، به همراه اكبر مشكين و نصرالله محتشم و خود رامين فرزاد در آن حضور داشتند. اين برنامه از راديو دو پخش ميشد و مردم به ما ميگفتند كه شبها با اين داستانها است كه ميخوابند.
* از آشنايي و همكاري زوج منوچهر آذري و فرهنگ مهرپرور بگوييد. خدا رحمتش كند. ما از جواني با هم دوست و رفيق و همكار شديم. از همان سالهايي كه در مدرسه به كار تئاتر ميپرداختيم. يادم ميآيد كه يك روز از سال، گروههاي دبيرستاني در تالار فرهنگ كه يكي از بهترين سالنهاي تئاتري بود، جشنواره تئاتر برگزار ميكردند. من نيز از مدرسه خودمان در اين جشنواره شركت كرده بودم. با كمك دوستان، تئاتري به نام يعقوب ليث صفاري را آماده كرده بوديم كه اين نقش را من بازي ميكردم. فرهنگ خدابيامرز هم از مدرسه خودشان با يك پانتوميم به اين جشنواره آمده بود. كار بسيار خوبي بود. خلاصه هر دو پس از اجرا به سراغ هم آمديم و در زير سن تالار فرهنگ، دوستي و همكاري ما شكل گرفت. پس از آن من با حسن خياطباشي آشنا شدم، فرهنگ را نيز به ايشان معرفي كردم و او هم به گروه ما آمد.
* ورود فرهنگ مهرپرور به راديو هم از طريق شما و يا خياطباشي بود؟ خير، ايشان امتحان ورود به راديو داد و با نمره خوبي هم قبول شد و در راديو هم همكاري ما با هم ادامه داشت.
* از چه زماني به استخدام راديو درآمديد؟ بعد از انقلاب همه برنامه ها به هم خورد و مدتي ما برنامهاي اجرا نميكرديم. تا اين كه مسئولين تصميم گرفتند كه گويندهها و هنرپيشهها را استخدام كنند. زيرا ما قبل از انقلاب به طور قراردادي با راديو همكاري ميكرديم. درجهبندي داشتيم و براساس اين درجه ميزان درآمدمان مشخص شد. و اين درجهبندي هم براساس تحصيلات و با تجربه كاريمان بود. خلاصه، چهارده نفر بعد از انقلاب به استخدام راديو درآمدند كه بنده هم يكي از آنان بودم.
* و اين چهارده نفر چه كساني بودند؟ خاطرتان هست؟ خانم ثريا قاسمي، خانم توران مهرزاد، بهزاد فراهاني، بيوك ميرزايي، صدرالدين شجره، رضا عبدي، منصور والامقام، فرهنگ مهرپرور وچندين نفر ديگر. در واقع اولين گروهي كه به استخدام صدا و سيما درآمدند، راديوييها بودند. حتي الان هم صدا و سيما، هنرپيشه و گوينده استخدام نميكند و همه (غير از كادر اداري) به صورت قراردادي برنامه ميسازند و كار ميكنند و فقط درس خواندههاي خود صدا و سيما هستند كه شغل اداري و رسمي دارند و استخدام شدهاند.
* برنامه محبوب صبح جمعه با شما هم با حضور اين افراد شكل گرفت؟ از آن تعداد، من و فرهنگ و رضا عبدي و بيوك ميرزايي توسط تهيهكنندگان اين برنامه، يعني سعيد توكل و احمد شيشهگران دعوت شديم. منوچهر نوذري هم كه خودش استادكار بود و خانم پريچهر بهربان كه مجري ما بود. اما با توجه به شناختي كه مرحوم نوذري از دوبلورها داشت، افرادي نظير حسين عرفاني، شهلا ناظريان، منوچهر والي زاده، اكبر منامي و اصغر تفضلي به جمع ما پيوستند.
* به نظر شما رمز موفقيت اين برنامه چه بود؟ در آن سالهاي ابتدايي انقلاب كه جنگ امان مردم را بريده بود و آنها خسته و دلمرده بودند، اين برنامه برايشان شادي و نشاط توليد ميكرد. يادم هست كه هر جمعه صبح صداي برنامه ما از راديوي تمام خانهها به گوش ميرسيد. حتي در جبههها .... جالب است بدانيد كه روزي يك رزمنده براي ما نامه نوشت و گفت : كه صبح جمعه جان مرا نجات داد! گويا او مشغول ديدهباني بوده است كه برنامه ما آغاز ميشود و دوستانش او را به درون سنگر صدا مي زنند و پس از خروج او از برجك، خمپارهاي به آن اصابت ميكند. اين برنامه بسيار محبوب شد و شنوندگان ما از تمام ايران برايمان نامههاي تشكرآميز مينوشتند و حتي نيمي از لطيفههايي كه در برنامه اجرا ميكرديم آنها برايمان ميفرستادند. حتي زمان ضبط برنامه هم مردم به استوديو ميآمدند. ما سه روز در هفته اين برنامه را ضبط ميكرديم كه دو روز خانمها و يك روز آقايان ميآمدند و همين محبت و همراهي مردم بود كه مرا به كار دلگرم ميساخت و ما از نفس آنها، انرژي ميگرفتيم.
* علت تعطيلي اين برنامه چه بود؟ ببينيد ما بيست سال تمام اين برنامه را با كمترين دستمزد پيش برديم، فقط به عشق مردم. حدود پنجاه نفر عوامل اين گروه بودند و وقت زيادي را صرف اين كار ميكردند. غير از ما كه استخدام بوديم، بقيه قراردادي كار ميكردند و مگر چقدر درآمد داشتند؟ مسئولين كم لطفي و بيتوجهي كردند و گروه از هم پاشيد. ما كه از جان مايه ميگذاشتيم و مردم كه همراهي ميكردند. من هميشه روي سخنم با مسئولين است. ما از مردم چه توقعي ميتوانيم داشته باشيم. آنها كه ما را دوست داشتند و دارند، اما انتظار نداريم كه مثلا اجاره خانه ما را بدهند! بهترين دستمزد ما همين لبخند و شادي مردم بود و هست. اما آيا بايد پس از اين همه تلاش و زحمت كنار گذاشته شويم؟ مگر جز خدمت كار ديگري كرديم؟ ما الان هفت كانال تلويزيوني در چندين شبكه راديويي و ماهوارهاي داريم. آيا بايد برنامه طنز ما فقط محدود به يك كانال و يك زمان مشخص باشد؟ آيا مردم بايد و فقط روز جمعه بخندند؟ در حالي كه در هر كدام از اين كانالها ميتوان در ساعتهاي مختلف برنامههاي طنز و سرگرمي ساخت و پخش كرد. چرا جامعه هنري ما نبايد يك كانون داشته باشد تا من هنرمند عضو آن باشم و از من حمايت شود؟ نه فقط حمايت مالي، من بايد با هنر روز آشنا شوم. فيلم ببينم، نمايشگاه بروم، بيمه باشم، امكانات ورزشي داشته باشم تا يك بازيگر خوب باشم. روح و روان و جسم سالم داشته باشم تا بتوانم خلاق باشم و تمام ذهنم مثلا درگير هزينه تحصيل فرزندم نباشد. پيشنهاد من اين است كه گفتم: تاسيس يك كلوب، يك كانون كه همه فرهنگسازان جامعه را مورد حمايت قرار دهد. از روزنامهنگار و هنرمند و برنامهساز و ...در اين صورت است كه هنر هنرمند خريدار پيدا ميكند. در اين صورت است كه من هنرمند پيشرفت ميكنم و تشويق ميشوم.
* شما در كار دوبله هم فعاليت داشتهايد. از چه زماني و با چه كاري دوبله را آغاز كرديد؟ بعد از انقلاب بود. در فيلمي به نام «آخرين لحظه» با صادق عاطفي و فرهنگ بازي ميكرديم. در آن زمان چون صدابرداري سرصحنه نبود، فيلم دوبله ميشدند. مدير دوبلاژ اين فيلم مرحوم عزتالله مقبلي بود كه چون ما را ميشناخت پيشنهاد داد كه من و فرهنگ به جاي خودمان صحبت كنيم و عقيدهاش اين بود كه مردم صداي ما را از راديو شنيدهاند و آشنا هستند و نميتوان از دوبلور ديگري استفاده كرد. بعد از آن ما در امتحان دوبلاژ شركت كرديم و از آن زمان به عضويت كانون گويندگان فيلم درآمديم و شش ماه دوره ديديم. اين اواخر هم همكاريهايي با شوكت حجت براي دوبله چند پويانما داشتهام.
* چرا در سريال هزار دستان به جاي خودتان صحبت نكرديد؟ اين موضوع به خواست آقاي حاتمي بود. البته آقاي تفضلي بسيار خوب اين نقش را صحبت كرد و من بسيار راضي بودم.
* چندي پيش سالگرد درگذشت خالق هزار دستان و شهرك سينمايي بود. از اين كار و مرحوم علي حاتمي بگوييد. چگونه به اين كار دعوت شديد؟ خدا رحمتش كند. او هم مانند نوذري، از آن هنرمنداني بود كه تاريخ ديگر به خود نميبيند. ايشان مرا دعوت به كار كردند و به زبان خودماني كفتند كه : «آذري، جلوي گراند هتل خلوت است، ميخواهم آنجا را زنده كني. آيا نقش اين دربان را كه كوتاه است بازي ميكني؟» من گفتم: اين افتخار من است كه با شما همكاري كنم. رل كوچك و بزرگ ندارد و از آرزوهاي من است كه در كار شما بازي كنم. خلاصه، نقش را بازي كردم و ايشان بعد از اولين برداشت، خيلي مرا تحسين كردند و گفتند كه: «چطور توانستي آن لحظه، اين كار را بكني؟» خلاصه، كاري كه قرار بود من دو يا سه قسمت بازي كنم تبديل شده به بيست وشش قسمت! حتي دستور دادند كه براي من دو دست لباس بدوزند، چون ميگفتند كه تحرك آذري زياد است و ممكن است كه لباس پاره شود.
* شما كارتان را با تلويزيون آغاز كرديد و بعد به راديو پيوستيد. تمايل خودتان چه بود؟ دا يا تصوير؟ تمايل من بازيگري بوده و هست. اما تصوير را بيشتر دوست دارم. هر چند كه پشت ميكروفن هم با دستها و صورت و به طور كل بدنم بازي ميكنم. دوست دارم كه تماشاگر و يا شنونده را چنان در كنترل داشته باشم كه لحظهاي از تاثير من غافل نشود. يادم ميآيد كه احمد قدكچيان به من ميگفت: در راديو باش، اما تلويزيون و تئاتر و سينما را نيز فراموش نكن و من دقيقاً همين كار را كردم.
* حال كه بحث تصوير و سينما پيش آمد، قدري در اين مورد صحبت كنيد. من پيش از انقلاب در هيچ فيلم سينمايي بازي نكردم. اما بعد از آن، در حدود سيزده يا چهارده فيلم كار كردم كه چهارتاي آنها با مسعود جعفري جوزاني بود.
* بارزترين اين چهار فيلم، چه نام داشت؟ در «مسير تندباد» كه در سال اكرانش، به معناي مطلق، فيلم خوب سال شناخته شد. سايه خيال نيز خوب بود كه با مرحوم حسين پناهي، همبازي بودم. همچنين در فيلمهايي نظير دزد عروسكها (محمدرضا هنرمند)،عبور از غبار (پوران درخشنده)، شاخه هاي بيد (امرالله احمدجو) كه با هادي اسلامي همبازي بودم و آخرين فيلمي هم كه بازي كردم، فيلم مجردها بود.
* امسال نيز كاري در سينما داريد؟ بله، فيلم زن بدلي كه در آن با ماهايا پطروسيان و رضا شفيعي جم، همبازي هستم.
* پس از راديو و تلويزيون و سينما، نوبت بررسي پرونده تئاتريتان است. پيش از ورود به گروه هنر ملي، چندين كار تئاتر در كاخ جوانان (ميدان راه آهن) داشتم. از مهمترين آنها ميتوانم به نمايش «سيزيف و مرگ»، اشاره كنم. ضمن اين كه در لالهزار هم چندين كار داشتم.
* از پيوستن به گروه هنر ملي بگوييد. اين گروه آگهي داده بود كه از طريق آزمون هنرپيشه استخدام ميكند. كساني هم كه اين آزمون را به عمل ميآوردند، بهرام بيضايي، محمود دولتآبادي، نصرت كريمي و خود عباس جوانمرد بودند. آزمون شامل چند مرحله ميشد. اجراي قسمتي از يك نمايشنامه (مثلا از شكسپير)، يك پانتوميم، لطيفهگويي و بيان خوب بود. من نفر سوم شدم. البته پس از دو خانم و در واقع نفر اول آقايان شدم.
* خاطرتان هست چه كساني بودند؟ نه چون آنها رفتند و در هنر ماندگار نشدند. اما نفرات بعد از من آقايان فراهاني و حسين محجوب و نيز عزيزالله هنرآموز بودند. ما پس از آزمون و پذيرفته شدن، يك دوره سه ماهه را زير نظر همين استادان آموزش ديديم. اين آموزشها شامل فن بيان،گريم، پانتوميم و حتي ورزش بود و محل برگزاري اين كلاسها هم در وزارت فرهنگ و هنر (ارشاد فعلي - ميدان بهارستان) بود.
* اولين كار تئاتري كه با اين گروه انجام داديد چه بود؟ يك تئاتر موزيكال بود كه خياط باشي اجرا كردند. در واقع يك اپرت بود. اين كار براي تلويزيون هم ضبط شد و در سالن بيست و پنج شهريور (سنگلج) هم آن را اجرا كرديم.
* چرا در اين گروه ماندگار نشديد؟ حقيقت اين كه به ما گفته بودند پس از آموزش استخدام ميشويم. اما اين اتفاق نيفتاد. ضمن اين كه دستمزد خيلي كمي هم داشت.
* بعد از انقلاب خيلي كمتر به تئاتر پرداختيد. به علت اين كه در راديو استخدام شده بودم و تمام وقتم در آن جا گرفته ميشد. اما چندكار هم داشتم. مثلا دو كار در تئاتر گلريز به كارگرداني حسين عرفاني داشتم (داروي جواني و ازدواج غيابي).
* شما در زمينه كار كودك هم فعاليت داشتهايد. به نظر خودتان بهترين اين كارها چه بوده است؟ از كارهاي تلويزيوني ميتوانم به صد سال به اين سالها (با فرهنگ مهرپرور، عباس محبي و حسين محب اهري) اشاره كنم و نيز به پروفسور پ.پ.پ (پروفسور پژوهنده پژوهشگر پيروز) كه باز هم با فرهنگ كار ميكرديم. از كارهاي سينمايي هم، دزد عروسكها ، كار بسيار خوبي بود.
* مهمترين فعاليت شما در اين زمينه نوارهاي قصه كودكان بود. شركتي كه تهيهكننده اين نوارها بود، سلام بچهها نام داشت و زير نظر حميد عاملي بود. در اوايل انقلاب كه تلويزيون برنامه چنداني براي كودكان نداشت، اين نوارها بين خانوادهها بسيار محبوب شد و حتي دوستاني كه در خارج از كشور هستند، هنوز از اين نوارها ياد ميكنند. جالب اين كه چندي پيش كه به سروش (واحد خيابان انقلاب) مراجعه كرده بودم، مسئول آنجا مي گفت كه نوار خروس زري پيرهن پري (شعر احمد شاملو) هنوز خريدار دارد و مردم سفارش ميدهند. ما براي اين كار خيلي زحمت كشيديم، به خصوص من و مرتضي احمدي. اما الان ديگر كسي به دنبال اين كارها نيست و كودكان با ماهواره و رايانه بزرگ ميشوند.
* شما در تيپيك گويي تبحر خاصي داريد. در ساختن اين تيپها چه نكاتي را مورد توجه قرار مي دهيد. من اين تيپها را از بين مردم انتخاب ميكنم، مثل كارمند كوچولو. درواقع از آنها الهام ميگيرم. زندگي واقعي و شخصيتها را از دل جامعه پيدا ميكنم. به رفتار آدمها خيلي دقت ميكنم و براي هر چهره و قيافهاي در ذهن خودم صداسازي ميكنم. يا برعكس براي يك صدا، يك تيپ ميسازم.
* و نقش بداهه در كارتان چقدر است؟ بسيار زياد. اصلاً من بازيگر بداهه هستم و بدون بداهه كارم پيش نمي رود. خدا را شكر اين استعداد درون من وجود دارد و من هم هميشه از آن خوب بهره بردهام.
* پس با اين حساب، ميتوانيم شما را يك كمدين بناميم؟ بله، صددرصد. من بازيگر كمديام، پس كمدين هستم.
* آخر خيليها نسبت به اين واژه، حساسيت دارند و يا به دليل ناآگاهي يا هر علت ديگر، آن را به تعابير ديگر براي خود معنا ميكنند. كاملاً اشتباه ميكنند. مگر چارلي چاپلين و لورل هاردي و جري لوئيس و بقيه بزرگان كمدين نبودند؟ اين بزرگترين هنر يك هنرمند است كه بتواند مردم را شاد و سرگرم كند. زحق توفيق خدمت خواستم دل گفت پنهاني چه توفيقي از اين بهتر كه خلقي را بخنداني
* و حرف آخر ... ؟ از قول من براي مردم بنويسيد كه ما مخلص تك تك آنها هستيم. اما من منوچهر آذري اعتقاد دارم: اگر كسي در هيچ كار و حرفهاي موفق نشد، بداند كه در هنر نيز موفق نخواهد بود. اصلاً اگر كسي مي خواهد وارد اين كار شود، بايد خون او را آزمايش كنند (هر دو ميخنديم)... جدي مي گويم، بايد ديد چند گلبول تئاتر دارد و چند تا سينما؟ اين طوري نباشد كه هر كسي وارد شود وبعد .... روندگان طريقت به نيم جو نخرند قباي اطلس آن كسي كه هنر عاريست.
|
|