برنارد فوکونیه
ترجمه: گلبرگ برزین
فروردین ماه
1385
ایرن نمیروفسکی وقایع نگاری یک
جنگ باخته
در ژوئیه 1942 پلیس فرانسه او را دستگیر کرد، به
کمپ پیتیویه فرستاد و سپس از آن جا اخراج شد، همان سال در آشوپتز جان سپرد.
پیداست که هنوز شاهکارهای ادبی ناشناخته وجود دارد. مانند این رمان عالی ناتمام – و
افسانه ای – ایرن نمیروفسکی که در سال 1941 با خطی تب آلوده، نسبتاً ناخوانا ، بر
روی کاغذ نامرغوب دوران کمبود کاغذ نوشته شده، و اگر دنیز اپستاین، دختر او، که از
فردای جنگ تلاش به گشودن رمزهای آن کرده ، عاقبت تصمیم نمی گرفت به اصرار میریام
آنیسیموف، دیباچه نویس این کشف بزرگ ادبی 60 سال به تاخیر افتاده آن را منتشر سازد،
می توانست نوشته ای مرده باقی بماند.
ام این اثر ارزش انتظار را داشت:
"دنباله فرانسوی" به زودی جایزه رونودو را از آن خود خواهد کرد، عاقبتی که برای یک
اثر پس از مرگ بی سابقه است."دنباله فرانسوی" وقایع نگاری یک جنگ باخته است که در
ماه های پس از وقایع بهت آور سقوط و هجرت و اوایل دوران اشغال شکل می گیرد، و جنس
گزارش ، شهادت ، رمان تاریخی و سنت هایش از جنس بلند پروازی های نوشته های تولستوی
است. در میان همه نویسندگانی که جنگ "خود" را بازگفته اند یا آن را در خود منعکس
کرده اند، ایرن نمیروفسکی به طور قطع کسی است که تا عمق آن فرو رفته، همچون چاقوی
جراحی که تا مغز استخوان فرو می رود، به قلب این تراژدی دسته جمعی که مجموعه ای از
دورام فردی است نزدیک شده: چه کسی بهتر از یک "خارجی" می تواند از فاصله دلخواه قلب
ها را بکاود و هم زمان به تحلیلی روشن و نسبتاً صحیح از وقایع ، شبیه به رادیوگرافی
وحشتناکی از فرانسه در دوران عذاب دست یابد؟
در سال های 1930، ایرن نمیروفسکی که اصل و نسب یهودی اوکراینی داشت، در ادبیات
فرانسه ستاره ای در حال طلوع بود. کتابهای داوید گلدر و مجلس رقص را نوشته بود. بعد
از شکست سال 1940 و انتشار رسمی قوانین ضد یهودی ، رها شده، شناسایی شده، به دهکده
ای در سائون الوار پناه برد. در ژوئیه 1942 پلیس فرانسه او را دستگیر کرد، به کمک
پیتیویه فرستاد و سپس از آن جا اخراج شد ، همان سال در آشویتز جان سپرد.
از دنباله فرانسوی ، مجموعه ناتمام ، فقط دو رمان باقی مانده، توفان در ژوئن و دلچه
. رمان اول تراژدی کمدی تلخی است که در چند روز از ماه ژوئن 1940 سقوط را حکایت می
کند، شرایط ننگ آور در زمان انهدام یک کشور و ارتش آن که به "بهترین در اروپا"
معروف است، و دومی وقایع نگاری دهکده ای کوچک است در اشغال آلمان ها. رمانی است
غوطه ور در نور؛ نور تابناکی که در ژوئن 1940 فرانسوی ها را در فرار عجولانشان
همراهی کرد، توفان در ژوئن به ارتباط میان وقایع محدود نیست ، حتی اگر صحنه های
جمعیت عاجز از ضعف و درو شده از هواپیمای دشمن با مهارت نویسنده ای تحت تاثیر
تولستوی که کاملاً توانسته تکنیک او را جذب کند، توصیف شده است: در انبوه جمعیت و
حرکت یکپارچه شان، اشاره به نکته ای ظریف و جزئی کل تصویر را جان می بخشد و آن را
فراموش ناشدنی می سازد. توفان در ژوئیه در عین حال رمانی است دل غشه آور که ماجرای
چند نفر را در نزاع با تاریخ دنبال می کند، یعنی فاجعه زندگی را: مثلاً پریکان ها،
بورژواهای سیر، شیفته خود و بی وجدان ، محافظه کاران بدمقدسی که نیاکان خود را زیر
بمباران فراموش می کنند، یا کشاورزان حریصی که منتظر معامله های چرب اند تا به
اشاره ای بازار سیاه را بیاندازند و یا خبرچینی کنند، یا کسی مثل گابریل گورت،
نویسنده ای متبحر و فرهیخته که با ربدوشامبر ابریشمین و مترس نمایشی اش می فهمد
فاجعه زندگی دارد خرت و پرت های بی مصرف پرطمطراقش را از میان می برد و تاریخ اثر
ناچیزش را نابود خواهد کرد.
اما دنباله فرانسوی – با نیروی تکان دهنده اش – تسویه حساب بزدلانه و فرومایه زنی
که در انتظار دستگیری خود نشسته و از محکوم بودن خود با خبر است ، نیست . رمز و
رازی در این نثر بی نظیر جان گرفته: این که نویسنده چگونه توانسته شقاوت، خشونت غیر
قابل دفاع (مانند مرگ کشیش فیلیپ) و قلم شاعرانه را در هم آمیزد، و بی آنکه هرگز
طنز و طعنه شخصیت هایش احساس را زایل کند میان شعر و واقعیت تاب بخورد؟ ب این شگرد
که قضاوت سرسختانه ، آرامش ناپذیر ، به عمق بدبین از تاریخ و انسان در کلمات و در
جملات او را با نرمشی موزون همراهی می کند.
ایرن نمیروفسکی با مهربانی به ما می گوید انسانیت چنین است: زبون، مغلوب، پیش پا
افتاده ، قادر به قبول هر ذلت و حقارت، ولی بلند کردن صدایمان چه فایده ای دارد؟
بهتر آن نیست که بینگاریم زیبایی می تواند دنیا را نجات دهد؟
|