شرگان انورزاده
فعال اجتماعی
آبان 95
امروز، از آن روزهاست، که دلم پر از حرف است، پر از واژه، پر از کلمه، پر از جملات
گفته و ناگفته.
امروز از آن روزهاست که میخواهم بیبهانه بنویسم و دلم گوشی شنوا، مخاطبی شنوا و
قلبی شنوا میخواهد.
امروز از آن روزهاست که میخواهم حرف دلم را بزنم، حرفهایی از تهِ تهِ دل،
حرفهایی از تهِ تهِ قلب . میخواهم بیپرده و بیپیرایه بروم سر اصل مطلب.
میخواهم ، بگویم دوست داشتن زیباست، همه میدانیم.
میخواهم بگویم حرمت نگه داشتن خوبست، همه میدانیم.
میخواهم بگویم اتحاد، از نفاق زیباتر است، همه میدانیم.
میخواهم بگویم، و روی این نکته تأکید بسیار دارم، که دل شکستن، گناه است و همه این
را به خوبی میدانیم.
اما آیا واقعاً رعایت کردن این اصول، خیلی سخت است؟
آیا این خیلی سخت است که هر شخصی یا هر مقامی هر کاری که برایمان انجام میدهد،
نکات مثبتش را هم حداقل ببینیم؟ و همیشه لبانمان به گلایه باز نباشد؟ این خیلی سخت
است؟
این سخت است که به جای دیدن نیمهی خالی لیوان، دقت کنیم نیمهی پُری هم هست؟
هر شخصی، با توجه به نقشی که در زندگی دارد، نکات مثبتی هم دارد.
آیا واقعاً این خیلی سخت است که نکات مثبت او را هم ببینیم؟
این خیلی سخت است که بگوییم: «متشکرم» و این کلمه را از صمیم قلب بگوییم؟
آیا این خیلی سخت است؟ آیا این واقعاً خیلی خیلی سخت است که دلی را نشکنیم؟ نمیشود
وقتی آشنایی را دیدیم، بلافاصله نگوییم: «وای چقدر پیر شدی؟» «چرا موهایت این قدر
زود سفید شده؟» «چقدر لاغر شدی ؟» «چقدر چاق شدی؟» و هزاران سؤال خصوصی دیگر که هیچ
ارتباطی به شخص ما ندارد و هیچ راه چارهای هم برای آن شخص نداریم، که حتی اگر
درمانگر هم میبودیم ، باید به ما مراجعه میکردند تا دردی را چاره باشیم.
به جای پرداختن به سؤالاتی که ارتباطی به ما ندارد، آیا نمیشود با دیدن شخصی که
آشنای ماست، نکتهی مثبتی را که در چهرهاش میبینیم، به زبان آوریم که آیا این،
خیلی سخت است؟ خیلی؟
نمیشود بگوییم، امروز چقدر زیبا شدهای، چشمانت میدرخشد.
به دوستانمان بگوییم: قابل تحسینی! و این را واقعاً بگوییم.
منظور من ، چاپلوسی نیست. از ته دل بگوییم.
ما که میدانیم، هر آن چه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
نمیشود برای برآورده شدن آرزوهای دوستان و اطرافیان و آشنایانمان، در قلبمان دعا
بخوانیم و این آرزو را جلوی خود شخص، بلند بلند بر زبان نیاوریم که دیگران هم
نشنوند؟ آیا نمیشود؟
واقعاً نمیشود این قدر سؤال در اطراف مسائل خصوصی زندگی دیگران، ذهنمان را درگیر
نکند و بیشتر، خوشحال کردن دیگران مد نظرمان باشد؟ حتی نشانهی لبخندی بر لب
دیگران؟ به جای حرص دادنشان؟
نمیشود کمی به قدرشناسی هم فکر کنیم؟ دوستان، اطرافیان، خانواده، آنها که دوستشان
داریم و دوستمان دارند، آنها که سلامی گذری با هم داریم، هر شخصی در هر مسندی، هر
انسانی، هر آشنا و غیرآشنایی، مجموعهای از خوبیها و بدیها، بایدها و نبایدها و
افکار متفاوت است.
نمیشود به چیزی مثبت، بیشتر از منفی فکر کنیم؟
نمیشود اگر از دوستمان، همکارمان، همسایهمان، آشنایانمان، یا هر انسانی، رنجیدیم
، با خودش، خودِ خودش در میان بگذاریم؟ و انتقاد خود را اصولی مطرح کنیم؟
آیا نمیشود فکر کنیم، که اگر انسانها را از صمیم قلب دوست بداریم، دوستمان خواهند
داشت؟
اینها حرفهای دلم بود. اول از همه، برای خودم، که خودم رعایت کنم. که خودم بشنوم،
که خودم عمل کنم. که از خودم شروع کنم.
سپاسگزارم که حرفهای دلم را شنیدید.
|