شرگان انورزاده
فعال اجتماعی
تابستان 1396
زندگی،
سرشار از احساسات و خاطرات است. احساسات قشنگ و خاطرات خوب. احساسات زیبا و
خاطرات به یاد ماندنی. اما به راستی، بیشترین احساس را به چه کسانی داریم و
بیشترین خاطراتمان را در کنار چه کسانی؟
قدرشناس و سپاسگزار خدای مهربانی هستیم که بیشترین خاطرات خوشمان را در
کنار پدر و مادر آفرید. سپاسگزار خدای مهربان هستیم که نعمتی به اسم پدر و
مادر را در کنار ما به ودیعه نهاد. نعمتی که گاهی با بیاعتنایی از کنار آن
میگذریم. آرامش، آرامشی که در کنار پدر و مادر و در خانواده داریم.
سنگ صبور، سنگ صبورهایی که تمامی درددلهای ما را با مهربانی میشنوند و با
دلسوزی، درصدد چارهجویی بر میآیند. فداکاری میکنند تا بهترینها برای ما
باشد. تا دنیا،دنیای بهتری برای ما باشد. به ما عشق میورزند تا اولین
آموزگار عشقورزی باشند. شادی ما، شادی آنهاست. موفقیت ما، موفقیت آنها.
همراه با پدر و مادر، از اوان کودکی، دیدن نگاه مهربان مادر در روز اول مهر
و بوسهی پرمهرش، با آرزوی یک دنیا موفقیت. نگاهی که از یاد نخواهد رفت.
دیدن شوق پدرم، برای خریدن هدایای عید، دست در دست پدرم، با یک دنیا، یک
دنیا شادی، طپش قلبم، محبت بیپایانش، و انتخاب بهترین هدایا. پدری که تمام
دنیایم بود و مادری که تمام دنیایم هست.
شنیدن قصههای شیرین مادر، در بعد از ظهرها، هنگامی که هنوز خواندن و نوشتن
نمیدانستم و کودکی بیش نبودم و کتابهایی که با لحن شیرینش برایم
میخواند، که دریچهای شد برای نوشتن من، در آینده.
نصیحت پدرم، «برای خوب بودن» و «خوبی کردن همیشگی» به انسانها. جملهای که
همیشه تکیه کلامش بود: «تا میتوانی، به همه خوبی کن».
تشویق پدر و مادرم برای شرکت در فعالیتهای اجتماعی، از هنگامی که نوجوان
بودم و حمایتهایشان، پا به پایم، همیشه و همه جا. همیشه و همه وقت. تا حدی
که شرمندهی خوبیهایشان باشم. تا حدی که معنای کامل کلمهی خوشبختی را در
کنارشان، و در کنار خواهر و برادر خوبم، حس کنم.
تا حدی که خوشبختی، هیچگاه واژهای دور، گنگ و دور از دسترس برایم نباشد.
تا حدی که یکی از بهترین خاطرات دوران کودکیم، پدری باشد که هر شب، با
مهربانی کنار تختم، ایستاده و شِمَع ایسرائل (بخش آغازین نماز دین یهود)،
را بلند میخواند و یادم میدهد. بهترین خاطراتم، مادری باشد، که از کودکی،
با من هم مسیر و هماهنگ است.
مادر فرهنگدوست، اهل کتاب و مـطالعه. مادری
که بذر مطالعه و نگارش را در دلم کاشت. پدری
که نوای موسیقیاش، همیشه در قلبم، غوغا به پا
میکند.
پدر و مادری که زندگی را با عشق به یکدیگر ساختند و به ما آموختند و همهی
پدران و مادران این چنینند. نمیدانم پاسخ نیکی به پدر و مادر چگونه باید
باشد. انگار باید خودمان هم خوب باشیم. به معنای واقعی کلمه، تا پاسخ
خوبیهایشان را بدهیم. هم صحبتهای خوبی برایشان باشیم. در کنارشان باشیم.
در کنارشان باشیم. به حرفهایشان گوش بدهیم، با حوصله، بیمنت.
حالا، شریک خاطرات خوش گذشتهشان باشیم. حالا، سپاسگزار یک عمر، تلاش
بیوقفهشان، برایمان باشیم. حالا قدرشان را بدانیم. بخندیم با آنها، از
ته دل. بخندیم با آنها، از دل و جان. شادشان کنیم. لبخندی بر لبشان
بنشانیم.
پدر از دست رفتهام، تا زندهام، فراموشت نمیکنم. قلب مهربانت و نگاه زلال
و زیبایت به زندگی و انسانها، از یادم نخواهد رفت. سعی میکنم رهروی
خوبیهایت باشم. مادر خوبم، پاس میداریم قلب پاکت را، مهربانیت را و
سپاسگزار تمامی فداکاریهایت و خوبیهایت هستم.
سعی میکنم، من هم مادر خوبی برای فرزندانم باشم. آنگونه که تو هستی.
آنگونه که مادران هستند.
خداوندا سپاس بیکران، برای آفریدن «خورشید و ماه» مادر و پدر.
|