|
|
المیرا سعید
بهار 97
تا پا به
پایش راه نیایی، با دلت راه نمیآید. تا باورش نکنی، نمیتوانی از پیچ و خم کوره
راه هایش گذر کنی. تا دل بدان ندهی، سخت است بقچهی گران غمهایش را به دوش کشی. تا
دست در دستش نگذاری، نمیتوانی سایهی شوم دلهره را بر سرت برانی. تا گوش به
نغمههایش نسپاری، تردیدهایت هرگز به تصمیم نمیرسند. تا چشم از پنجرههای غبار
گرفتهاش برنداری، آینههای رو به رو تصویری جز خودت را به تو نشان نمی دهند. تا در
کلاس درسش روزها و سالها گذشت را مشق نکنی، در روز آزمونش معجزهای برایت رخ
نمیدهد و تا تن به دریای پر تلاطمش نزنی، نمیتوانی به ساحلش پا گذاری. |
|