شیپورچی
بهار 97
-
همسر عزیزم میشه چند دقیقه وقتت رو بدی به من و اون شبکه توزیع اخبار تلخ رو واسه
چند دقیقه تعطیلش کنی؟
+ باز ما اومدیم پنج دقیقه ببینیم دنیا دست کیه خانم درد دلهای کهنه ش یادش
افتاده؟
- نخیر آقا بهزاد شما مثل اینکه متوجه نیستی ما امسال هر جا رفتیم مهمونی پس
ندادیم...!
+ من که پس دادم شخصاً اونم بلافاصله تا رسیدیم خونه همه رو از دل و دماغ من کشیدی
بیرون خودت...!
- بهزااااااد مهمه دارم باهات جدی صحبت میکنم... من تصمیم گرفتم واسه شب آخر موعد
که شب تعطیلی هم هست کل فامیل و دوست و آشناها رو دعوت کنیم تا یکجا هر جا رفتیم
تلافی بشه.
+ ازت ممنونم که همیشه تصمیم های مهم رو با هم می گیریم.
آره آره حالا ما اخبار رو خاموش کردیم. ولی خودت بگو خبر بمب و موشک تلختر بود یا
اخبار آوار شدن فامیل شما سر ما مهلکتر؟ عجالتا باید خدمت شما عارض شوم که خزانه
ما رو هر چی بود عید خالیش کردی با این وضعیت گرونی خرج نتراش واسه ما.
- چیز خاصی نیست. اتفاقاً برای تو بهتر میشه که تو موعد جشن بگیریم، کلی پول شیرینی
و تنقلات جلو میافتی. آجیل و میوه هم که از قبل خریدی داریم.
+ قربون عیال متفکرم برم... ولی سرکارخانم شما که فکر همه جارو کردی به من بگین که
چرا روز آخر موعد حالا؟ میدونی که فامیلهای دور و نزدیک ما تو این روز سوار ماشین
نمیشن و نمیان؟
- والا فامیلهای ما که مشکلی ندارن. یا خونه شون نزدیکه یا بالاخره هر جور شده
میان .... مثلاً کی نمیاد؟؟؟
+ مثلاً همین فامیل مادری من که خونشون دوره و هیچ کدوم سوار ماشین نمیشن که بیان.
) – حالا کی خواست مادر خواهر اینو دعوت کنه ...)
+ چیزی گفتی عزیزم؟
- نه، نه، حق با توئه. خوب پس چکار میشه کرد؟
+ هیچی یا باید یه شب دیگه جشن بگیری یا این که قید یک سری مهمونا رو باید بزنیم
دیگه...
- خوب حالا راجع به اینم تصمیم میگیریم. من دوست دارم حتما مثل قدیم رسوم رو به
جا بیارم و موعد کنار هم باشیم .... ولی خوب هر کس یه جور درگیره و یه عقیده و نظری
داره. بالاخره ما هم که اکثر فامیلهامون از پیشمون رفتن... لااقل همین چند نفرم که
موندن کنارمون باشن.
حالا بیا با هم لیست مهمونها را چک کنیم پس...!
+ باشه خانم بفرمائید...
- خاله اقدسم اینا با خانواده.
+ خیلی خوبه ولی یه مشکلی هست.
- چی؟
+ دوماد خاله ات به همون دلایلی که آگاهی خونه ما غذا نمیخوره. یادت رفته؟ بقیه
فامیل هم اگه اینا باشن رودروایسی میکنن و نمیخورن... پس هیچی خطش بزن.
- اوووم، آره راست میگی. حق با توئه مثل اینکه... خوب نفر بعدی ... عمه منیرت
اینا...!
+ عمه منیرم اینا رو خیلی دوست دارم... ولی چون داداشم اینا سر شمع روشن کردن
برمیصوا صداش نزدن شمع روشن کنه با همه ما قهر کرده و نمیاد...
- ای بابا چه قدر ناز دارن عمهات... خاله مهریت چی؟ اون که دیگه میاد. اونو
بنویسم؟
+ اگر خودت مایلی یه جین سیخ و یه کیسه شیشه خورده و یه دست دندون کامل و پونصد تا
عدد پنج و ضریب پنج تو مهمونیت هوا بره صداش کن بیاد... باز هم میل خودتهها...
- اوه... نه راست میگی. هنوز آمپولایی که دفعه پیش بهم حواله کرد جاش درد میکنه!
+ بهزااااد... خوب چند نفرم تو بگو...
- بنویس عزیزم ... شاهین پسردایی عزیزم با خانم بچههاش
+ شاهین؟ با این حرفها که زنش پشت سرما زد؟ شوخیت گرفته؟ یادت رفته چه چیزایی بعد
نامزدی برادر شوهرش به من گفت؟ ایش با اون دماغ عملی و گونههای پروتزش نگاه تو
آینه نکرده انگار... شبیه ته دیگ عدس پلوس صورتش. بعد فقط به مردم میخنده، زنیکهی
...
- خیلی خوب... خیلی خوب باشه بابا ننویس خودت رو ناراحت میکنی چرا؟
+ پس اینم هیچی، یاشار و زنش رو حتماً دعوت کنیم ولی
-
واویلا اگر راست باشه، اونا از وقتی دری به تخته خورد و پولدار و بالای شهری شدن
کسر شأن شون میشه با امثال من و تو رفت و آمد کنن ... مردک یادش رفته تا دیروز شب
یکشنبه ها تو سطل ماست آش میریختن میومدن سرپل میخوردن ....
تو واقعا درک نمیکنی که باید مهمونامون زیاد باشن نه؟ ندیدی پریشب زن برادر عنترت
یه عکس گذشت فضای مجازی، صد نفر توش بودن، تازه همه رو مهمون کرده بود ... منم اونا
رو نمیگم و با همه مهمونا یه عکس میگیرم میزارم زیرشم مینویسم ما 55 نفر همین
الان یهویی...
+ ای بابا داداشمو خط زدی؟ کی میخواد بیاد دیگه آخه آرزو...
- تو کسی به فکرت نمیرسه؟!
+ چرا
- کی؟
+هاچ زنبور عسل
- مسخره...
+ خوب اگه دوست داری میشل اینارو بنویس. اونا هم ما رو گروهی دعوت کردن ...
- بله گروهی. بعدش هم به فنا رفتیم البته... مگه ندیدی چشم زنش شور بود... یادت رفت
اون دفعه به من گفت عزیزم موهات چه خوش رنگ شده همون شب آدامس چسبید کف سرم؟
+ من دیگه حرفی ندارم...
- اگه نمیگی که دخترخالم اینا چرا شب سالی پارسال مارو دعوت نکردن، بگم بیان...!؟
+ خودت جواب خودتو داری میدی دیگه ... دعوت نکردن مارو. ما هم نمی گیم بهشون.
- خوب ژوزف اینا رو بگم بیان
+ اونکه عمرا نمیاد... تازه رفته سر یه کار نون و
آب دار
- ا... این چه شغلیه که مال شباس اونوقت؟
+ هیچی دیگه شبا میره تالار خراسانیها سرمیز مهمونا... زل میزنه تو چشماشون تا
نتونن شام بخورن!
- من دیگه کلافه شدم ... فامیلا هم تموم شدن... چیکار کنیم پس؟؟؟ من موعد دیدنی
میخوام.
همکارت چی ؟؟؟عباس اقا اینا؟
+ آره- اونا خوبن بنویس
- شماره (1) عباس آقا دو نفر...
پایان
|