-
خوب بچههای نازنین موضوع بحث امروز کلاس پرورشیتون در مورد «پرهیز کردن» است. کی
میدونه پرهیز یعنی چی؟
+ آقا اجازه؟ پرهیز یعنی از هر چیزی که بد هست دوری کنیم!
- آفرین بنیامین میتونی برامون یه مثال بزنی؟
+ بله آقا.... مثلاً وقتی که در یک جمعی هستیم باید از اظهارنظر درموضوعاتی که هیچ
اطلاعاتی در موردش نداریم پرهیز کنیم...
- آفرین بنیامین ... دیگه کی میتونه مثال بزنه برامون؟!
+ آقا اجازه... بابای ما گفته از دوستی با آدمهایی که هیچ نفع مالی و مادی برات
ندارن پرهیز کن ... در عوض بچسب به پولدار؟
- این چه حرفیه سیامک... انسانیت و رفاقت که به این چیزها نیست...
+ آقا اجازه؟ پرهیز کردن یعنی هر کاری که برای ما سود شخصی نداره انجام ندیم...
- نه... اصلاً درست نیست پسرم اینجوری سنگ روی سنگ بند نمیشه
+ آقا اجازه؟ باید از کارهای بد پرهیز کنیم... مثلاً پشت سر دیگران حرف نزنیم...
دروغ نگیم ... اسرار خصوصی کسی رو فاش نکنیم...
- آفرین یوسف ... بچهها یوسف درست میگه ما نباید پشت سر کسی حرف بد بزنیم.
+ آقا اجازه؟ پس چرا دفعه قبل شما سرکلاس گفتین مسئولان مدرسه دزدی میکنن... ضدخدا
هستن؟
- نه موریسجان من گفتم یه نفر به من گفته تو مدرسه همه دزد هستن من تایید و یا
تکذیب نکردم ...
در ضمن اگه ما بدونیم که یک نفر آدم خوبی نیست میتوانیم در موردش حرف بد بزنیم...
+ آقا اجازه؟ مگه خودتون به ما همیشه نمیگین که قضاوت کار خداس و هیچ بندهای
نمیتونه قضاوت کنه کی واقعاً خوبه و کی واقعاً بد؟
- بشین سهیل ... خوب کی میدونه دیگه از چی باید پرهیز کنیم...
+ آقا اجازه؟ من از مامانم یاد گرفتیم باید از گفتن خوشیهامون برای بقیه پرهیز
کنیم... در عوض هروقت حال ما رو پرسیدن از مشکلات ناله کنیم که یه وقت چشم
نخوریم...
+ آقا دانی راست میگه مامان منم گفته هر کی ازت تعریف کرد بگو دندونام درد
میکنه...!
+ بله آقا. بابای منم هر کی ازش سوال میکنه اوضاع مالیتون چطوره از اینکه راستش رو
بگه پرهیز میکنه همیشه میگه ما بدبختیم...!
- تمومش کنید... خوب آشر نظرتو در مورد پرهیز کردن چیه؟
+ آقا ما کلاً خانواده پرهیزکاری هستیم ... عروسی هم میریم تو تالار غذا
نمیخوریم...
- آفرین آشر... آدم یک شب اگر گرسنه بمونه چیزیش نمیشه در عوض صواب زیادی کرده.
+ نه آقا گشنه که نمیمونیم میریم با خانواده کبابسرای شمرون...!
- اِی بابا.. اون ته کلاس چه خبره؟
+ آقا شایان داره گریه میکنه؟
- شایان...! پاشو ببینم چرا گریه میکنی؟
+ آقا اجازه ... ما بچه که بودیم مامان بابامون همیشه با هم دعوا میکردن... الانم
4 سال که طلاق گرفتن... آقا ما یاد گرفتیم آدم باید از ازدواج به هر قیمتی پرهیز
کنه و دیرتر ازدواج کردن رو به زندگی کردن با کسی که باهاش تفاهم نداره و خوب
نمیشناستش ترجیح بده ...
- بچهها حق با شایان هست... سعی کنین تو ازدواج کردن عجله نکنین و شریک زندگیتون
رو با دقت انتخاب کنین... بالا رفتن سن و تنها موندن دلیل خوبی برای ازدواج با
انتخابهای سرسری نیست و خدای نکرده آدم نباید از اینکه هنوز جفت خودش رو پیدا
نکرده خجالت بکشه.
+ آقا اجازه؟ پس چرا مامان ما صبح تا شب به خواهر بیست سالمون میگه تو ترشیدی
بدبخت بیعرضه هم سن¬هات همه شوهر کردن جواب مردم رو چی بدیم حالا؟
- نه این درست نیست... این بحث جاش تو کلاس نیست بچهها
+ آقا اجازه؟ به نظر ما آدم باید از قدرتطلبی پرهیز کنه...!
- احسنت دیوید اینکه آدم به دنبال قدرت باشه اصلاً چیز خوبی نیست!
+ آقا معلم پس چرا شما و آقای مدیر هم دیگرو سر انتخاب هیئت مدیره مدرسه ریز ریز
کردین؟
- نه پسرم... اون ربطی به قدرت نداشت اصلاً، یه مسئله و مشکل خانوادگی بود.
+ آقا اجازه؟ مگه خودتون نگفتین درست نیست آدم مسائل شخصی رو تو محیط کار و خدمت به
جامعه بیاره؟ این مگه مصداق حقالناس نیست؟
- آقا ببخشیدا... به نظرم آدم اول باید از اینکه حرف و عملش دو تا باشه پرهیز
کنه...
- بله بچهها تو این موضوع حق با شما است..!
بچههای عزیز یک نفر بلده پاشه و نتیجه¬گیریش رو از کلاس امروز برامون بگه...
+ آقا ما بگیم؟
- بگو آقا موشه...!
آقا بچهها کلی اخلاق و رفتارهای بد گفتن به حق که پرهیز کردن از تکتکشون برای
انسان واجبه... دروغ گفتن، شبیهسازی، زیرآبزنی، غیبت کردن، انگ بیخدایی و
بیدینی زدن به مردم فقط به خاطر اینکه نظرشون با ما مخالف بوده، بردن آبروی مومن،
به هم زدن شادی و عروسی دیگران سرپیچی از فرامین خداوند متعال، رباخواری، دزدی و
قدرت طلبی و هزاران هزار رفتار ناشایست دیگه که هر یک به تنهایی می¬تونه انسانیت رو
کاملاً مخدوش میکنه، همه و همه یک دلیل داره...
و اون زیادهخواهی و راضی نبودن به سهم و قسمت شخصی هستش اگر ما اول از همه یاد
بگیریم که به سهم و قسمتی که داریم راضی و شکرگزار باشیم و از زیادهخواهی پرهیز
کنیم هرگز به کاری دست نخواهیم زد که ذات پاک انسانیت رو زیر سوال ببره شاعر
میگه...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم یافت می نشود، گشتهایم ما
گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
معلم با چهره مغموم و متفکر در حالی که چشمانش به منظره پنجره کلاس دوخته شده با
صدای آرام و لرزان: «بچهها کلاس امروزتون به پایان رسید میتونین
برین...»
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید