یهودیان
خوانسار تا قبل از برقراری حکومت صفویه از آرامش نسبی بهرهمند بودند، اما با ظهور
سلسلهی صفویه وضع آنان به مراتب سخت و دشوار شد؛ بهطوریکه پس از صادر شدن حکم
نجاست اهل کتاب، و گسترش فرهنگ
یهودیستیزی در رسالههای مذهبی، یهودیان تحت فشار قرار گرفته و مجبور شدند که در
محلههای مجزای خود زندگی کنند؛ بنابراین، اگرچه از نظر جمعیّتی و اقلیمی، در
ایرانِ روزگار صفویه، یهودیان بیشتر در شهرها و قصبات پراکنده بودهاند، لیکن در
محلههای خاص خود متمرکز بودند و احتمالاً تعدادشان هم چندان زیاد نبوده و از نظر
معیشت نیز وضعی بهتر از زرتشتیان نداشتهاند و فقط شمار بسیار کمی از آنها از
وضعیّتی در حد متوسط به بالا برخوردار بودند. این وضع در مورد خوانسار هم وجود
داشته و جمعیّت کمی از یهودیان این شهر در محلههای مخصوص خود ساکن بودهاند.
مهمترین و شاید نخستین عاملی که بعد از مرگ شاه-اسماعیل اول(907-930ق) بر زندگی
یهودیان تابع حکومت صفویان تأثیر منفی گذاشت و این مردم را تحت فشار شدید مذهبی
قرار داد، دشمنی و سرسختی دولتهای اروپایی با این اقلیت دینی است. این عامل باعث
شد تا دولت عثمانی، یهودیان رانده شده از اروپا را به سمت دیار خویش جذب کند.
بنابراین، این مسأله منجر به خصومت بیشتر اروپاییان و در کل، مسیحیان اروپا نسبت به
قوم یهود و سرانجام، سعایت و بدگویی آنان از ملّت یهود نزد صفویان گردید. در نتیجه،
در قبال حمایتی که صفویان از مسیحیان نمودهاند، دولت عثمانی نیز به جانبداری از
اقلیت یهود برخاست و آزادیهای نسبی به آنان اعطا نمود.
اما پروژهی یهودیآزاری و تعقیب و تعذیب یهودیان در دورهی سلطنت شاهعباس اول رنگ
سیاسی به خود گرفت و بر زندگی جامعهی یهودیان نتایج و تأثیرات سوئی گذاشت. اگرچه
زمان فرمانروایی آن شاه، دورهای نسبتاً آرام برای یهودیان در طول حیات سلسلهی
صفویه محسوب میشد، اما عهد سلطنت عباس اول را باید سنگ بنای قوانین و تعصباتی
دانست که بر علیه قوم یهود ایران رواج گرفته بود. بهرغم اینکه شاهعباس اول را
فردی غیرمتعصب معرفی نمودهاند که برخوردی ملایم و مناسب نسبت به پیروان مذاهب و
ادیان گوناگون ایران داشته است، امّا باید توجه داشت که نوع رفتار و برخورد او نسبت
به عیسویان بسیار دوستانه و نسبت به یهودیان هم دوگانه و متفاوت بود و این اقلیت در
آن زمان، نسبت به پیروان ادیان دیگر، خصوصاً عیسویان در مرتبهی پایینتری قرار
داشتند.
بهعبارت دیگر، سیاست تساهل مذهبی شاهعباس بیشتر متوجه غالب مسیحیان قلمرو ایران،
خصوصاً ارامنه بوده است.
در عهد فرمانروایی شاه عباس اول، قانونی وضع شد که به موجب آن، اگر یک نفر یهودی
اسلام مىآورد، مىتوانست اموال خویشاوندان خود را هم تصاحب کند.
بهعبارت دیگر، چنانچه هر فرد یهودى مسلمان میشد، وارث کلیهی اموال اقوام و
خویشاوندان یهودى خود
میگردید. این قانون که بعدها زمینهی سختگیریها و
بیعدالتیهایی در خصوص یهودیان گردید، در روزگار سلطنت شاهعباس دوم نیز گهگاه
اجرا میشد. بنابراین در این میان، تعدادی از یهودیان و مسیحیان (مسیحیان گرجی) به
اسلام گرویدند که البته این عمل طرفین در اصل نه بخاطر علاقمندی به دین اسلام و نه
از روی ایمان قلبی انجام میگرفت، بلکه برای انتقام از همکیشان رقیب و متخاصم خود
به اسلام روی میآوردند و به استناد از همین قانون، به ضبط اموال بستگان و نزدیکان
خود میپرداخته و بدینوسیله از آنها انتقام میگرفتهاند.
اما بدترین وضع زندگی اقلیت یهود ساکن ایران در طول تاریخ این کشور، در دورهی
شاهعباس دوم رقم خورد؛
بهطوری که عهد سلطنت این شاه دورهای شوم و سراسر تاریک و خفتبار با آیندهای
مبهم برای تمام یهودیان
بهشمار میرفت و این قوم همیشه در معرض تهدید، تعقیب و فشار مذهبی قرار میگرفتند.
وضع یهودیان و مخصوصاً تعداد قابل توجه اقلیت یهودى ساکن اصفهان و
شهرستانهای توابع آن همچون خوانسار در دورۀ او سخت و بسیار نابسامان بود و براى
ورود آنها به دین اسلام از هیچ کار و از هیچ فشاری مضایقه نمىشد.
گفته شده شاه به تحریک محمدبیگ (اعتمادالدّوله)، فرمان داد که نه تنها یهودیان مقیم
اصفهان، بلکه تمام یهودیان سراسر قلمرو صفویه باید علناً اسلام آوردن خویش را اعلام
کنند و تعلیمات مذهبی اسلام را فرا گیرند.
بهعبارت دیگر، این یهودیان را بهزور مسلمان میکردهاند. شاه حتّی دستور داد برای
ترغیب در مسلمان کردن یهودیان، به هرکدام از آنها در قبال پذیرفتن اسلام چهار تومان
پاداش دهند. لیکن این کار هم فایدهای نداد.
اما عکسالعمل علمای حقیقی اسلام نسبت به این وضع چگونه بود؟
بهرغم آنکه در عهد شاه عباس دوم، روحانیون واقعی و علما و پیشوایان فاضل و متقّی
گوشهنشینی اختیار کرده بودند و میدان ملک و ملت در اختیار روحانینمایان و
زهدفروشان درآمده بود، اما بودند کسانی از علمای بزرگ و اندیشمندان واقعی که نسبت
به ظلم و ستمی که بر یهودیان روا داشته میشد به شدّت اعتراض و از آن قوم کاملاً
حمایت میکردند. مثلاً ملامحسن فیض کاشانی، داماد ملاصدرا و از علمای نامدار و بزرگ
آن زمان، به این طرز برخورد درباریان نسبت به اسلام آوردن جبری یهودیان اعتراض کرده
و به دفاع از حقوق تضییع شدۀ این اقلیت در حضور شاهعباس دوم پرداخت. نیز صدر، رهبر
شیعیان ایران به محمدبیگ اخطار داده بود که هرگاه کسى را به زور و اجبار به پذیرفتن
آیین اسلام وادار نمایند، هرگز مسلمان حقیقى نخواهد شد؛ اما باز اعتمادالدّوله،
یهودیان را به اسلام دعوت میکرد و حتّی به ایشان نیز وعدهی پاداش میداد، اما چون
به جایی نرسید سیاست وحشت و ارعاب را آغاز کرد و دستور داد هرگاه یهودیانی که حاضر
به پذیرش اسلام نمیباشند آنها را به قتل برسانند. نظیر این دستور در مورد یهودیان
خوانسار نیز به اجرا گذاشته شد که در آن زمان وضعی بهتر از دیگر ایرانیان یهودی
نداشته و در نابسامانی بسر میبردهاند. این فشار از سوی حاکم خوانسار، خلیلخان
سپهدار لر بر آنها وارد شده بود که حکومت این شهر به انضمام گلپایگان و خرمآباد
در دست او بود.
دکتر حبیب لِوی محقق یهود، وضع یهودیان خوانسار در عهد عباس دوم را این چنین توصیف
نموده است:
خلیلخان سپهسالار لر بر خوانسار و گلپایگان و
خرمآباد و اطراف حکومت داشت و از مردم آن سامان مالیات میگرفت. وقتی از حکم شاه
راجع به مسلمان نمودن اجباری یهودیان باخبر شد، کدخدایان یهودِ شهرهای تحت حکومت
خویش را احضار کرد و بدانها تذکر داد که بایستی در سه فرسنگی خارج از شهر اسکان
گزینند. خان به آنها ده روز مهلت داد و این را گفت که در صورتیکه پس از ده روز
مسلمان شوند به هر کدام یک تومان هم انعام خواهد داد.
بالاخره روز موعود که شنبه بود فرا رسید و خان جماعت یهود را احضار و آنها را
مسلمان نموده و ضیافتی هم در خوانسار ترتیب داد. موقعی که خواست به هر نفر یک تومان
بدهد جماعت یهود استدعا کردند که چون امروز شنبه است پولها را فردا به آنها بدهد.
اما خان از قبول این تقاضای یهودان طفره رفت و آنان نیز به ناچار پول را گرفتند. در
آن احوال، مردی یهودی به نام آبراهام از اهالی بغداد که در گلپایگان اقامت داشت،
چون این ماجرا را شنید برآشفت و تصمیم گرفت نزد شاه رفته و از بابت این موضوع گلایه
کند. لذا عازم اصفهان گشت و عریضهای نوشت و در فرصتی مناسب در حالیکه شاه با
محمدبیگ اعتمادالدّوله و عدۀ کثیری از همراهانش عازم شکار بودند، خود را به
فرمانروای ایران رساند. در آن اثنا، اعتمادالدّوله از رسیدن شکوائیهی آبراهام
بهدست شاه جلوگیری کرد، اما این پیشوای یهودی به هر طریقی که بوده، گلایهی خود را
به عرض شاه رسانید و از ظلم و ستم و اجحاف صدراعظم نسبت به قوم یهود و سیاست تغییر
اجباری دین او شکایت کرده که چرا بکارگیری لفظ کافر و تغییر مذهب فقط مختص به
یهودیان یکتاپرست شده است. شاه چون سخنان آبراهام را بشنید، دستور داد او را
دیوانخانه نگه دارند تا شخصاً به درد دل او رسیدگی شود. در این مدت، اعتمادالدّوله
در خفا آبراهام بغدادی را تهدید کرد که چنانچه حقیقت ماجرا را نزد شاه فاش سازد و
مسلمان هم نشود وی را خواهد کشت، اما آبراهام نپذیرفت. پس چون اعتمادالدّوله ناکام
ماند از راه دیگر درآمد و اینبار تهدید کرد که یهودیان شهرهای خوانسار و گلپایگان
را نه از شهر، بلکه از کشور اخراج خواهد کرد و جای آنها را به اقوام دیگر خواهد
داد، ولی اگر بپذیرند انعام بسیار دریافت خواهند کرد. آبراهام که ادامهی این وضع
را ناخوشایند و خطرناک میدید با سیاستی که اِعمال کرد و با سخنانی که نزد شاه عباس
ثانی ارائه نمود، توانست فرمانروای وقت ایران را خرسند کرده و دل او را
بهدست آورد، و شاه هم فوراً منشیان را احضار نمود و حکم آزادی مذهب یهودیان
خوانسار و گلپایگان را داد و سپس تأکید کرد که به هیچ یک از آنان ظلم و تعدی روا
نشود.
اگرچه خلیلخان حاکم خوانسار و گلپایگان نسبت به یهودیان مهربان بود و همیشه از
آنها نزد شاه حمایت
میکرد، اما دیری نپایید که این حمایت و دوستی او، به دشمنی و رفتار خصمانه با
یهودیان مبدل شد؛ زیرا با خواندن نامهی صدراعظم کینهتوز ایران، از ترس انتقام
اعتمادالدّوله، مأمورین خود را فرستاد تا یهودیان را احضار و مسلمان نماید. جماعت
یهود خوانسار که از این اقدام
خلیلخان بسیار وحشت زده و سخت در شگفت شده بودند علت را جویا شدند. خان موضوع را
توضیح داد و از آنان خواست که اسلام بیاورند و گرنه هم خود و هم یهودیان سرشان را
به باد خواهند داد، اما یهودیان زیر بار نرفتند و از این درخواست حاکم ابا نمودند.
خان چون این وضع را دید برآشفت و دستور داد کدخدایان یهود را شکنجه کرده و به
سفیدکوه در چند فرسنگی شهر تبعید کنند، و از آوردن آب و خوراک به جماعت یهود نیز
جلوگیری شود. آنگاه مدت ده روز آنچنان آنان را تحت فشار قرار داد تا اینکه یهودیان
ناچار حاضر شدند که اسلام آورند. با تمام این احوال، آن افراد در ظاهر به اسلام
گرویدند، اما در باطن به ایمان قبلی خود باقی بودند.
اما وضع آصف اعتمادالدّوله چگونه گذشت؟
لجاجت و اصرار اعتمادالدّوله در امر مسلمان کردن اجباری یهودیان، کار دست او داد و
مایهی عزلش از صدارت گردید. آنگاه عباس دوم به رغم دسیسهها و اغواگریهاى
روحانینمایان و مخالفت آنان، به یهودیان اجازه داد که احکام و آداب دینى و سنن
اجتماعى خویش را آزادانه بجا آورند؛ زیرا هنگامیکه دریافت ایمان یهودیان قلبی
نبوده و از ترس و اجبار به اسلام گرویدهاند، و از طرفی، نتایج و تأثیرات منفی بر
تجارت که عمدتاً یهودیان در آن نیز نقش داشتهاند نهاد، آنها را در مذهب خود آزاد
گذاشت که بههر طریقی میل دارند، انجام دهند؛ لیکن قانونی که یک یهودیِ مسلمان شده
را در طلب کردن اموال بستگانش محقق میدانست همچنان اجرا میشد.
در حقیقت رنج و عذاب یهودیان آنچنان شدید بود که در اینباره گفتهاند که: «فقط
انقراض سلسلهی صفویه در نتیجهی حملهی موفقیتآمیز افاغنه و روى کار آمدن پادشاه
غیرمتعصّبى مثل نادرشاه بود که کلیمیهای اصفهان و بهطور کلّى کلیمیهای ایران را
از نابودى کامل نجات داد.»
حبیب لوی از قول بابائی فرهاد مینویسد که یهودیان در گلپایگان راحت بودند اما
همینکه دورهی محمود افغان رسید، علاوه بر چند هزار مسلمان، عدهای از یهودیان آن
شهر نیز کشته شدند. اگر بپذیریم که سید میرجعفر از بزرگان شیعهی گلپایگان حامی
یهودیان بود، پس چنین به نظر میآید همراهی یهودیان با شیعیان در مبارزه با
افغانها، در عداوت محمود افغان نسبت به آنها و در نتیجه کشتار ایشان بیتأثیر
نبوده است.
اما با تمام این حرفهایی که گفته شد، با روی کار آمدن نادرشاه افشار هم هیچ فشاری
از قوم یهود کم نشد و باز وضع اجتماعی آن اقلیّت دچار نابسامانی و ناامنی قرار
گرفت؛ بهطوریکه در برخی از شهرها، کوى یهودیان مورد تجاوز قرار گرفت و چون فشار
خصوصاً فشار اقتصادی به حدّی رسیده بود که تحملش برای آن قوم مشکل مینمود، لذا نزد
نادر آمدند و اظهار مسلمانی کردند. اسناد و شواهدی در مورد کشتار بزرگان اقلیتهای
یهود و حتی زرتشتی و مسیحی بهدست نادر موجود است که بیان میدارند وی شماری از این
افراد را بدون هیچ دلیل روشنی و با هدف تحصیل بیشتر مالیات، بهطرز فجیعی به قتل
رسانده بود.