کمکم
سالن یکی از بانکهای ملی تهران خلوت میشد کارمندهای بانک خسته و خمیازهکشان
دفاتر و اوراق را میبستند و روی هم میگذاشتند. گویا آن روز مقدور نبود که بانک
مثل سایر روزها با سکوت و آرامش همیشگی تعطیل شود. یک حالت فوقالعاده و
مضطرب-کنندهای فضای بانک را احاطه کرده بود و وضع ظاهری بانک وقوع حادثه شومی را
گواهی میداد. ساعت دیواری بانک که حدود 4 بعدازظهر را نشان میداد به آرامی چند
ضربه نواخت، که ناگهان مردی به ظاهر آراسته که عینک دودی بزرگی به چشم داشت در حالی
که یک دست خود را در جیب شلوارش کرده بود و چیزی را محکم در میان انگشتانش میفشرد
وارد بانک شد، با قیافه آراسته و عصبانی یک راست به سراغ متصدی صندوق که داشت اوراق
را جمع میکرد و برای رفتن آماده میشد رفت و با او به گفتگو پرداخت. کم کم صدای
متصدی صندوق و آن مرد اوج میگرفت و از صورت داد و بیداد هم خارج میشد و به حواله
دادن مشتهای گره کرده میکشید.
متصدی صندوق که معلوم بود تهدید شده با رنگ و روی پریده و صدای نیمه لرزان و بلندی
میگفت: عرض کردم بفرمایید مقدور نیست بانک تعطیل است. در این وقت گانگستر بیرحم
که فوقالعاده عصبانی به نظر میرسید چنان مشت محکمی به زیر چانه تحویلدار کوفت که
تلوتلو خوران در حالی که لبخند ملیحی به لب داشت نقش بر زمین شد. نگهبان بانک به
شنیدن سر و صدا اسلحه خود را کشید و با عجله و احتیاط به طرف مرد مزبور دوید ولی
مرد مزبور با مهارت عجیبی به داخل گیشه پرید و با سرعت با اسلحه کمری خود دو تیر به
طرف نگهبان شلیک کرد که از بیخ گوشش گذشت. نگهبان که خود را با حریف یکدنده و
سرسختی مواجه میدید فوراً پشت به معرکه کرده و به بیرون بانک فرار کرد.
مردمی که به علت سر و صدا بیرون از بانک جمع شده بودند همچنین باقیمانده کارکنان
بانک که در یک چشم به هم زدن، خود را با حادثه غیرمترقبهای روبرو میدیدند برای سر
در آوردن از ته و توی قضیه مضطربانه به داخل بانک ریختند ولی به محض روبرو شدن با
این صحنه و دیدن قیافه مرد بیباک با ترس و التهاب پشت به صحنه کرده و دستهجمعی
مثل مور و ملخ پا به فرار گذاشتند یکی دو نفر از کارمندان بانک هم که فرصت فرار
برایشان باقی نمانده بود به گوشهای خزیده و مثل بید میلرزیدند. در این ضمن رئیس
بانک با اشاره به معاون بانک فهماند که به پلیس تلفن بزنه همین که معاون دست برد که
تلفن بزنه، از دور 2 تیر به طرف معاون شلیک کرد و با صدای بلند گفت : دست به تلفن
بزنی شلیک میکنم و به طرف معاون با اسلحه آمد و سیم تلفن را قطع کرد. مرد بیرحم
که اوضاع و احوال را مطابق میلش میدید با مهارت و سرعت به طرف متصدی گیشه که به
هوش آمده بود آمده ولی از ترس خود را به مردن رده بود رساند و کلید صندوق را از
جیبش بیرون کشید و با مهارت خاصی درب گاوصندوق بزرگ بانک را باز کرد در حالی که
نیشش تا بناگوش باز شده بود نفس عمیقی کشدی و آن گاه یک دسته اسکناس از جیب راست
بغل و یک دسته اسکناس از جیب چپ و یک دسته اسکناس از جیب شلوار و یک دسته از آن جیب
پشت شلوار خود بیرون آورد و آهسته داخل گاوصندوق گذاشت و بعد درب گاوصندوق را قفل
کرد و کلید آن را هم به طرف متصدی مربوطه که زیرچشمی مواظب حرکات او بود انداخت و
قدم به سالن نهاد و همانطور که از جلو گیشه وصول رد میشد مشخصات خود را که روی
کاغذ یادداشت کرده بود به سوی متصدی مربوطه پرت کرد و با نگاه پیروزمندانهای رو به
باجه کرد و با لحن مخصوصی با صدای بلند غرید که لعنتی با زبون خوش بهش میگم من
فردا 5 میلیون تومن چک دارم برمیگرده آبروم میره میگه بانک تعطیله پول قبول
نمیکنیم. لعنتی انگار من اینجوریم !؟!؟!؟
فردای آن روز بنا به شکایت مدیر بانک مرد مزبور دستگیر و تحویل دادگاه داده شد.
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید