لیورا سعید
کارشناس ارشد روانشناسی
بهار 98
نشریهای
که اکنون در دست دارید پنجاهمین شماره از نشریهی افق بیناست. وقتی سردبیر محترم
این موضوع را به هیئت تحریریه اعلام کرد و خواست در خور این مناسبت مطلب بنویسیم به
نظرم رسید از50 سالگی انسان بنویسم، مرحلهای از زندگی که از آن به دوران میانسالی
یاد میکنند و با خصوصیات روانی خاصی مشخص میشود که از دیدگاه روانشناسان رشدی،
ارزش و اهمیت داشته، نگاه و توجه ویژهای به خود میطلبد.
هر شخصی تمایل دارد در هر سنی که قرار گرفته از خصوصیات رشدی (جسمی، روانی، اجتماعی
و معنوی ) سنین مختلف اطلاعاتی به دست آورد تا اگر به آن سن نرسیده بتواند بهتر با
آن کنار بیاید و به سلامت از آن گذر کند یا اگر این سن را پشت سر گذاشته، از آن
اطلاعات متوجه شود که به خوبی و درستی طی کرده یا نتوانسته به سلامت از آن گذر کند
و دچار خسران و ضرر شده است.
از 35 تا 55 سالگی، انسان به میانهی زندگی خود
میرسد و شخصیت انسان دستخوش تغییراتی میشود. از نظر اریک اریکسون، روانشناسی که
رشد انسان را از منظر روانی – اجتماعی مورد بررسی قرار داد، انسان هشت مرحله را از
تولد تا سالخوردگی سپری میکند که هر مرحله خصوصیاتی دارد و اگر انسان از هر مرحله
به درستی گذر کند به مرحلهی بعدی میرسد ولی اگر در مرحلهای درجا بزند، قطب مخالف
آن مرحله را تجربه میکند.
به عنوان مثال مرحلهی پنجم، مرحلهی «هویتیابی در برابر سردرگمی نقش» است؛ در این
مرحله نوجوان از 11 سالگی درگیر استقلال، هویتیابی، کیستی و چیستی خود است و با
بحرانی به نام هویتیابی دست و پنجه نرم
میکند. اگر بتواند با کاوشهای شخصی خود که حاصل گذر موفقیتآمیز از چهار مرحلهی
پیشین است به هویت سالمی دست پیدا کند به مرحلهی ششم که متعلق شدن به گروه و
اجتماع و تجربهی دوستی و صمیمیت با دیگران است پا میگذارد و اگر نتواند هویت خود
را شکل بدهد سردرگم شده، در بحران هویت دست و پا میزند. چنین شخصی با وجودی که
دوره ی نوجوانی را سپری کرده و به بزرگسالی رسیده، همچنان در پی نقشآزمایی بوده،
قادر به تشکیل پیوندهای نزدیک و متعهدانه همراه با تعلق خاطر به دیگران نمیباشد،
بنابراین به قطب مخالف این مرحله که انزوا و گوشهگیری از روابط اجتماعی و در پی آن
افسردگی است فرو میرود.
برایم جالب است که از دیدگاه روانی اجتماعی اریکسون، پیش نیاز رسیدن به سن زایندگی
و فعالیت یعنی همان میانسالی، گذر از صمیمیت است؛ یعنی شخص باید در یک پله پیش از
آن، توانسته باشد از نظر اجتماعی ارتباطات صمیمانهای شکل بدهد، عشق به دیگران را
تجربه کرده باشد و عشق از دیگران دریافت کرده باشد، اما اگر نتوانسته باشد هویت
درستی در خانواده و جامعه برای خود شکل بدهد و صمیمیت و عشق را تجربه کند، اکنون به
دام رکود افتاده است و نمیتواند فعالیت و زایندگی داشته باشد.
با نگاه به این سن که انسان نه آنقدر پیر است که دست از فعالیت بکشد و به دنبال
پیشرفت نباشد، نه آنقدر جوان است که توان و شور سالهای قبل را داشته باشد و به هر
جایی سرک کشیده، به هر چیزی با کنجکاوی ناخنکی بزند، دیدگاه یونگ نظرم را جلب کرد
که خاطرنشان کرده ما باید در نیمهی اول زندگی بر دنیای بیرونی یعنی تحصیل، شغل و
خانواده تمرکز کنیم، در مقابل، نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای ذهنی و درونی شود که
تا آن زمان مورد بیتوجهی قرار گرفته است. به نظر وی، در این دوران، شخصیت باید از
برونگرایی به درونگرایی تغییر یابد.
تا به حال فکر کردهاید چرا در این سنین، بــرخی به پوچی رسیده و زندگی معنای خود
را برای آنها از دست
میدهد اما برای بعضی، دوران بالندگی و پختگی فرا رسیده و آمادهی تحقق خود و کمک
به شکوفایی نسل بعد از خود هستند؟ چون در این زمان است که به پشت سرمان نگاه کرده،
سوالاتی ذهن ما را به خود مشغول میکند: به کجا رسیدم؟ برای خودم چه کردم؟ آیا به
اهدافی که میخواستم رسیدهام؟ آیا به حال جامعهام مفید بودهام؟ الگوی مثبتی برای
جوانان هستم؟ آیا از زندگیم راضیام؟
خودشناسی، دروننگری، تأمل بر گذشته و سالهایی که پیش روست، فرد میانسال را از آن
بالاها، از آن بلند پروازیها، جاهطلبیها، میل به سر و صدا کردن و دیده شدن پایین
میآورد و میل به یکپارچگی با خود و خودشکوفایی را در او زنده میکند. بنابراین، در
میانسالی اگر مراحل پیشین به درستی طی شده باشند، فرآیند تحقق بخشیدن به خود یا
شکوفا شدن را به طور طبیعی آغاز
میکنیم. اگر در فرآیند پیدا کردن خود واقعی و یکپارچه کردن درون و بیرون موفق بوده
باشیم، در موقعیت دستیابی به سطح جدیدی از سلامتی روانی قرار میگیریم، موقعیتی که
یونگ آن را «تفرد» نامید .
به زبان ساده، تفرد یعنی فرد شدن؛ تحقق بخشیدن به استعدادها و پرورش دادن خویشتن که
به عقیدهی یونگ فطری است. برای رسیدن به این مرحله، ما باید به رویاهای خود گوش
دهیم، خیال پردازیهای خود را دنبال کنیم و از طریق علم، هنر یا خدمت به دیگران،
خود واقعیمان را پیدا کنیم و بشویم آن چه که باید بشویم. چرا که شخصی که با خود
واقعی و اهدافش آشنا نباشد دیگران نمیتوانند ارتباط درست و روشنی با او داشته
باشند چه برسد به این که بخواهند او را الگوی خود قرار دهند و از او راهنمایی
بطلبند.
در همسری کردن، در مقام پدر یا مادر یا در شغل و پیشهمان اگر استادیم، اگر پزشکیم،
وکیلیم یا تاجر، آن چه را به آن معتقدیم و باور داریم زندگی کنیم و به نسلهای بعدی
منتقل کنیم. به این صورت، درون و بیرون را یکی کرده و بین همه جنبههای شخصیت خود
توازن برقرار
میکنیم. به نظر اریکسون لزومی ندارد که کسی حتما پدر یا مادر باشد تا زایندگی نشان
دهد و داشتن فرزند نیز به طور خودکار این میل را ارضا نمیکند.
او معتقد بود که تمام نهادها، خواه تجاری یا دولتی، خدمات اجتماعی یا تحصیلی،
فرصتهایی را برای ابراز زایندگی فراهم میکنند. بنابراین در هر سازمان یا فعالیتی
که مشارکت داشته باشیم، میتوانیم راهی پیدا کنیم تا برای بهبود جامعه در سطح
گسترده، مربی، معلم یا راهنمای جوانان باشیم. در صورتی که افراد میانسال نتوانند یا
نخواهند راه خروجی برای زایندگی پیدا کنند، ممکن است غرق در «رکود، بی حاصلی و فقر
میان فردی» شوند. توصیف این مشکلات هیجانی در میانسالی شبیه توصیف یونگ از بحران
میانسالی است.
پژوهشها دربارهی مرحلهی هفتم رشد روانی – اجتماعی چه میگویند؟
تحقیقات نشان دادهاند افراد میانسالی که در زایندگی نمرهی بالا گرفتند، در مقایسه
با افرادی که در زایندگی نمرهی پایین گرفتند، به رفاه و ارزش زندگی انسان معتقد
بودند و از زندگی خود راضیتر بوده، احساس خشنودی بیشتری میکردند. همچنین افرادی
که در زایندگی بالا بودند، در برونگرایی، وظیفهشناسی، نوعدوستی و
تجربهپذیری از افرادی که در زایندگی پایین بودند، نمرهی بالاتر گرفتند. اینها به
احتمال بیشتری روابط اجتماعی رضایت بخش برقرار میکردند، به جامعهی خود احساس
دلبستگی داشتند و از لحاظ هیجانی باثباتتر بودند؛ در ضمن، این افراد زندگی زناشویی
موفق، موفقیت بیشتر در کار و روابط دوستی بیشتری داشتند.
همانطور که از یک مجله انتظار میرود که پس از 50 شماره، حرفهایتر عمل کند، از
انسانی که به 50 سالگی رسیده نیز انتظار میرود که در ابعاد گوناگون جسمی، روانی،
اجتماعی، معنوی خود به کمال نزدیک شده باشد، هویت شکل گرفتهای داشته باشد، از
آرزوها، اهداف و علائق خود باخبر باشد، رسالت خود را یافته باشد و در راستای آن گام
بردارد، بتواند پیوندهای صمیمانهای برقرار کند و خود را متعلق به گروه و جامعهاش
بداند. یک چنین فرد به اصطلاح سرد و گرم چشیدهای، قابل اعتماد و اتکا است برای کمک
و راهنمایی به نسل جدید، نوجوانان و جوانانی که میخواهند فعالیتهای تحصیلی، شغلی،
اجتماعی و ارتباطی خود را شکل دهند.
جامعهی کلیمی نیز کم ندارد افراد زایایی که بزرگسالی موفقی دارند و توانستهاند از
پس بحرانهای هویتی خود به سلامت گذر کنند. افرادی که تجارب موفقیتآمیزی در
فعالیتهای جمعی، برنامهریزی، مدیریتی و اجرایی داشتهاند و همیشه آماده و در
دسترس هستند تا جوانان فعال در نهادها و سازمانها را با دادن الگوی درست و تجربهی
اشتباهات کمتر هدایت و پشتیبانی کنند. زوج ها و والدینی که با مهارتشان نشان
دادهاند روابط سالم و فرزندپروری موفقی داشتهاند و جوانان میتوانند با کمک گرفتن
و مشورت از آنان روابط صحیحتری در خانواده با همسر و فرزندان خود برقرار کنند.
منابع
رشد انسان: ف. فیلیپ رایس. ترجمه دکتر مهشید فروغان. انتشارات ارجمند. 1388
نظریههای شخصیت: دوان پی. شولتز و سیدنی الن شولتز. ترجمه یحیی سید محمدی.
انتشارات ویرایش.1396
|