داغت ميكند، ميسوزاند، ملتهب ميشود و تو از قرمزى صورتت خبر ندارى،
خبر ندارى صورتت سرخ شده، جاى انگشتان زمخت زندگى که بر صورتت مانده تو را
غمگين نشان ميدهد و همچنان بىخبرى.
حالت را كه ميپرسند، نقابى از جنس دروغ بر صورتت ميزنى و خبر از خوبى
حالت ميدهى، اما باز نميدانى دروغى بودن لبخندت چه بد در ذوق ميزند.
تو فقط يك سيلى خوردى، بار اولت كه نبوده، بارها سيلى خورده بودى، انتظار
نداشتى ترميمش بيش از ٥ دقيقه طول بكشد، به خيال خودت قرار بود به زودى خوب
شوى. اما نميدانستى فرق ميكند سيلى زندگى با آنى كه در بچگى از معلمت
خوردى. در آن زمان تو فقط درست را خوب نخوانده بودى. ولى اين بار فرق
ميكرد، نه درسى در كار بود، نه معلمى و نه سوزش كم جانى. اين بار زندگى
بود كه دستش را عقب برده و به نامردانهترين حالت ممكن بر صورتت فرود آورده
بود.
تنها به خاطر يك اشتباه كوچك، تنها به جرم مهربانى، به جرم دلسوزى،زندگى
اصلاً هيچ شباهتى به معلم ندارد، به دنبال خوبىهاى تو نيست، به دنبال
صفتهاى مثبتت نيست تا پاداشى ناچيز مانند دفتر نقاشى به تو هديه دهد.
زندگى برعكس معلم، به دنبال بدىهاى توست، به دنبال قلبى از جنس سنگ، به
دنبال خودخواهى، به دنبال دروغگويى ماهر، به دنبال ناچيز شمردن همهى
اتفاقها و آدمهاى دور و بر.
ميدانى چرا؟ چون خودش را خوب ميشناسد، خوب ميداند بازىهايش چه قدر كثيف
است و براى بازى كردن، حريفى قدر ميخواهد. پس آنقدر سيلى در گوشت ميزند
تا از تو حريفى قابل با دلى سنگ بسازد و از خود آزارى دورت كند.
سعى كن كمتر سيلى بخورى، سريعتر جنس آن ماهيچه قرمز رنگ را سنگى كن و به
جنگ زندگى برو.
دعايم همواره با توست...
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید