اینجا هنوز جای ماندن است، جای بودن است. گرچه ما دیوانهوار با
ندانمکاریهایمان، آن را به ورطهای کشاندیم که هزار عاقل هم بیایند دیگر
قادر به نجاتش نیستند و آن را با خرابکاریهایمان، آن قدر حق خود دانستیم
که بیوقفه و بیامان تاختیم تا سر از ناکجاآبادی درآوردیم که دیگر پایانش
را نشانی نیست. با این همه این دنیا هنوز هم جای آدمها هست، جا برای
آدمهایی که دل میسپارند ولی در عوضِ کیسهای زر، سرنمیسپارند.
این جمله را این روزها بارها میگویی و زیاد میشنویم: «دنیا دیگر جای
ماندن نیست.» دنیا را لایق خود کنیم، دنیا را جای ماندن کنیم. با گفتهها و
شنیدههایمان، با لمس اندوه خانهی دیوار به دیوارمان و درک رنج و شرم
پدری، آن سوی شهر، با دستان خالی.
این درست که به قول محمود خان دولتآبادی «ما دیر آمدیم یا زود... هر چه
بود به موقع نیامدیم»، ولی ناخواسته آمدیم و حالا هم که هستیم. جایی هستیم
که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا کاری بکنند، شاید دنیا از این
که هست بهتر شود. پس چرا ما کاری نکنیم؟ به خاطر بودنمان هم که شده باید
کاری بکنیم. باید جای خالی خودمان را پُر کنیم. وقتی میتوانی هنوز کاری
بکنی و نانی به دست آری، هنوز جای ماندنت هست. وقتی هنوز دنیا جای من را به
کس دیگری نسپرده، پس هنوز من لایق این دنیا هستم. هنوز بودنم به درد
میخورَد. با دیدنم، اندیشهام و امید دادنم، دنیا هم لایق من میشود.
آدمهای زیادی به این دنیا آمدند و میآیند ولی اینجا جای کسانی است که با
آمدنشان دستی را فشردند و برادروار ایستادند تا تکیهگاهی باشند. جای
کسانی اینجا خالیست که بودنشان حال مردم را خوب میکرد و رفتنشان، هوای
رفتن را در سرمان میانداخت.
دنیا بدون تو هم میگردد. عقربههای ساعتش، اگر ما هم نباشیم، بیوقفه
میدوند. ولی وقتی تو باشی و بودنت را نشانشان دهی، آرامتر میشوند و با
هدف میچرخند. خوب که نگاه کنی میبینی ساعت ایستاده تا تو برسی. به صدایی،
به فریادی، به نگاهی و شاید دستی. و این همان تکرار شب و روز است. تکرار
میشوند تا تو به خودت آیی، دست و پایت را جمع کنی و به دنیا برسی. چون
هنوز بودنت را برای دنیا غنیمت میدانند.
اینجا وقتی دیگر جای ماندن نیست که نه برای دوستیهایمان تلاشی کنیم، نه
صداقت را رواج دهیم، نه دستگیری را بهایی نهیم و نه بیعدالتی و نابرابری
را خوار شماریم. هنوز جا دارد که بمانیم. از فصلها که کمتر نیستیم.
میآیند و میسازند، میروند و تمام میشوند ولی تمام نمیکنند. با
آمدنشان، ما دوباره شروع میشویم و با رفتنشان دل به روز و سالی نو
میبندیم. این یعنی من و تو هم میتوانیم. برای ما هم جایی هست تا از نو
شروع کنیم و بسازیم.
وقتی هنوز پدر و مادری داریم که سر زدن به آنها دلشادشان میکند و دلجویی
از آنها خشنودشان، پس هنوز باید بمانیم و دنیایشان را رنگی کنیم. اگر هنوز
دلت با نگاهی میرود، تا مرز دل سپردن، پاهایت هنوز هم به وقت قرار بی
قرارتر میشوند و گونههایت هنگام چشم دوختن به چشم یار به رسم شرم گلگون
میشوند و سر به زیرت میکنند، هنوز دنیا تو را میخواهد و برایت آرزوها
دارد. اگر هنوز آن کودکِ کار چشم به دستان تو دوخته و هر شب تا به نیمه
برسد منتظر است تا در آن خیابان خسته از هیاهوی شهر تو از راه برسی و به
بهانهی صدقهای لبهایش را به لبخندی مهمان کنی، هنوز بودنت اینجا لازم
است. اگر هنوز دلت برای رسیدن خبری، پیامی از یک دوست قدیمی در سینه پر پر
میزند و برای دیدن دوبارهاش و مرور خاطرات کوچههای کودکیتان، دقیقهها
را میشماری، هنوز اینجا کاری برای انجام دادن هست. اگر آسمان ابری دلت با
احوالپرسی کوتاه یک همسایه، دوباره میزبان نور و شور شد و دلگرم شدی به
بودنش، شک نکن هنوز تو جایی در این دنیا به اندازهی خودت داری.
دنیا از این بالا و پایینها زیاد به خود دیده. تا بوده و هست جنگ و فقر و
ننگ دیده، ظلم و نامردی و مصیبتها چشیده. درست کردن همه چیز هم که دست من
و تو نیست. غصه یک دنیا را هم خوردن، اندازهی من و تو نیست. ناگزیریم که
بپذیریم تا ماندنمان آسانتر شود. آرزوی نماندن نشود گریزمان که عین فرار
است. فراموش نکن اینجا قرارش به فرار ترجیح دارد. چرا که با صاحبش پیمان
داری. صاحب دنیا هنوز هم برای نجات دنیایش به تو دل بسته، نعمتهایش را به
پایت ریخته، راه و چاه را نشانت داده. او هنوز هم امید دارد که تو به درد
این دنیا میخوری.
دنیا هنوز هم جای ماندن است. وقت بودن است. وقت رفتن حتی اگر نرسی. هدف را
نشانه بگیری، دنیا هم با تو هم سو میشود. گرچه همیشه سازش با تو کوک نیست
و مدام چوب لای چرخت میگذارد. بیخیالش شو، این خاصیت روزگار است. تو هر
طور شده چرخ زندگی را بچرخان. اگر همه چیز همانطور که ما نمیخواهیم پیش
میرفت که دیگر مقصد معنایی نداشت و انگیزهای برای بودنمان پیدا نمیشد.
وقتی هنوز حقی هست که باید در این دنیا گرفته شود و هنوز دادی مانده که از
ظالمی نستاندهای، هنوز جای ماندنت هست. بمان و ثابت کن که از آمدنت هدفی
بوده و هست. حالا که خالقت پای تو ایستاده، پای همهی خطاها و کمبودهایت،
تو هم بایست، پای آمدنت.
به همه بگو «اینجا هنوز هم جای ماندن است.»
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید