گاهی
اوقات، مهربانی یک انسان و نگاه پاک و زلالش، انسان را شگفتزده میکند.
گاهی اوقات، از خودگذشتگی و فداکاری انسان، شگفت زدهمان میکند. آن قدر که دلمان
میخواهد درباره-شان بنویسیم. آن قدر که تایید میکنیم «زندگی قصه می-سازد».
زیر ساخت این داستان واقعی، « آقا یونس» است.
سرایدار مهربان و صبور مجتمع ما.
کاری و فعال، با لبخندی که همیشه بر لب داشت، همیشه مجتمع را با نظم خاصی، پاکیزه
نگه میداشت و با صبوری، دوری از دو دختر کوچک و همسرش را که در افغانستان هستند،
تحمل میکرد.
هرگاه خسته و با خرید در دست، به منزل برمیگشتیم، شتابان و خندان، کمکمان میکرد.
گاهی در حیاط مجتمع، میدیدمش که با شادی، با همسر راه دورش، با موبایل، صحبت
میکند. خلاصه، «آقا یونس» پاک و مهربان، عزیز همه در مجتمع بود و دوستش میداشتند،
تا این که چند ماه پیش، قبل از عید، تب مرموزی گرفت.
مدیر مجتمع، او را نزد پزشک برد و از او تست گرفتند.
خدا را شکر، منفی بود و ویروس منحوس این روزهای جهان نبود. اما نگرانش بودیم.
در اتاقش بود و حالش را تلفنی میپرسیدیم. میگفت حلالش کنیم که به کارهای مجتمع
نرسیده و من به او گفتم او ما را حلال کند و یرای سلامتیاش، دعا کردم.
مدتی گذشت و سرایدار جدیدی آمد.
اما یاد «آقا یونس» در دل همهی ما ماند . دوست داشتم به سلامت پیش همسر و دختران
کوچکش رسیده باشد. دوست داشتم با خوشحالی در کنارشان باشد.
گویی گلها و درختان حیاط هم دلتنگش بودند.
فکر این که انسانهایی کوشا، برای گذران زندگی از کشور دیگری به وطن ما میآیند و
با تلاش، معاش خود و خانوادهشان را تامین میکنند، ذهنم را در گیر میکرد.
گاهگاهــی فکر میکــردم که حــالا «آقا یونس» در افغانستان چه میکند و اوضاع
خانوادهاش چطور است.
برایش دعا میکردیم به خاطر آن همه صداقت و پاکیاش، تا این که ماه پیش، دوباره با
سلامتی، به مجتمع برگشت.
«آقا یونس» فداکار، دوباره برگشته، با همان نگاه محجوب و نگاه مهربان.
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید