حاج
اسمال مرد مسن و خجالتی کارگر ساده یکی از شرکتها بود که در اثر شیوع ویروس کرونا
به عللی آن شرکت بسته شد و حاج اسمال بیکار ماند. در جستجوی کار برآمد و چون
بیسواد بود کار خوبی گیرش نمیآمد. بنابراین دنبال کاری نظیر دربانی و این جور
کارهای ساده بود. تا این که یک روز یکی از رفقای قدیمیاش گفت:
والله حاج اسمال نمیدانی این مدیر کل «اداره راهنمای خانواده» چه زن نازنین،
مهربون و دلسوزی است اگر نزد او مراجعه کنی و درخواستی بنویسی و به او بدهی شاید تو
را به عنوان دربان استخدامت کند.
حاج اسمال از شنیدن این حرفها گل از گلش شکفت، پسر جوان حاج اسمال، یک درخواست
استخدامی برای پدرش نوشت تا فردا صبح زود نزد مدیر کل رفته از او بخواهد وی را برای
دربانی استخدام کند.
فردا صبح حاج اسمال با صورت تر و تمیز به طرف اداره «راهنمای خانوادهها» به راه
افتاد وقتی هم صدای اعتراض و داد و فریاد نانوا، بقال و قصاب سر کوچه را شنید، با
اطمینان زیاد گفت: بابا حالا خوب شدم و امروز ممکنه استخدام بشم، ایشالا
حسابهایتان را تسویه می-کنم. وقتی پشت در اتاق مدیرکل رسید اجازه ورود خواست و بعد
داخل شده با احترام سلام کرد با التماس و تمنا گفت: سرکار خانم به حضور شما یک عرض
داشتم اگر به این حقیر مرحمت کنین ، خانم مدیرکل با لحن مهربانی گفت چه فرمایشی بود
جانم ... بفرمائین. حاج اسمال فوری درخواستی را از جیبش بیرون آورد و روی میز جلو
مدیرکل گذاشت.
وقتی مدیرکل درخواست را خواند قیافهاش تغییر کرده چهرهاش قرمز شد بعد با عصبانیت
از جایش بلند شد سیلی محکمی بیخ گوش بیچاره حاج اسمال زد و گفت: برو بیرون مردکه
دیوانه ... برو بیرون احمق بیتربیت.
آخه سرکار خانم ... سرکار خانم و زهر مار گفتم برو بیرون مردکه هرزه . حاج اسمال
چیزی نگفت درخواست خود را برداشته و از اتاق مدیرکل خارج شد وقتی که اداره مذکور را
ترک میکرد با خود میگفت ای بابا این چه دنیایی است کار که نمیدن به درک! چرا
توهین میکنند، مگه نمیشه مثل آدم گفت: برو بابا جان استخدام نمیکنیم برو پی
کارت.
فریدون پسر جوان حاج اسمال تازه از خواب بیدار شده، در حالی که خمیازه میکشید
نگاهش به چرکنویس نامهای افتاد که دیشب نوشته بود آن را برداشته یک بار دیگر
خواند:
محبوبهی عزیزم ... امیدوارم که ناامیدم نکرده به تقاضایم جواب مثبت بدهی ... قلب
سرکش من فقط تو را میخواهد و بس ... خواهش میکنم عشق آتشین مرا بپذیری ... گرچه
جسارت است ولی باید بگویم که تو را قلباً دوست دارم و تو را میخواهم و اگر موافق
باشی زن و شوهر خوبی برای هم خواهیم بود. قلباً دوستت دارم . قربون تو فریدون.
فریدون بعد از این که نامه را خواند تصمیم گرفت چند جمله عاشقانه دیگر هم اضافه کند
بعد یادش آمد که نامه را پاکنویس کرده در جیب کت خود گذاشته است. از جایش بلند شد
تا از جیب کتش اصل نامه (درخواست ازدواج) را بگیرد ولی کت خود را نیافت... سر و
صدایش بلند شد ... ای بابا این کت صاحاب مرده ما چی شد؟!!! مادرش از در وارد شده
گفت:
سر و صدا نکن پسر جان ... قربون اون قد و بالای خوشگلت برم ... امروز بابات در
جستجوی کار برآمد واسه این که روز اول سر و صورتش خوب باشد و استخدامش کنند کت تو
را پوشید ... الان برمیگرده. تقاضانامهای هم که نوشته بودی با خودش برد.
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید