مادر
كه ميشوى ديگر خيلى چيزها برايت بىمعنى مي-شوند،
مثل خواب، مثل خوراك،
حواس پنجگانهات قوىتر ميشوند و حسِ ششمى هم به نام حس مادرانه به تو اضافه
ميشود.
بيشتر ميشنوى حتى وقتى خوابى،
بيشتر ميبينى حتى وقتى چيزى براى ديدن نيست،
حواست به شورى و شيرينى غذا بيشتر است،
به گرمى و سردى غذا، مبادا زبان فرزند عزيزتر از جانت بسوزد و مرواريدهاى با ارزش و
درخشان از چشم-هايش بر گونههايش جارى شوند.
حواست به عطرى كه ميزنى هست مبادا باعث حساسيت جگر گوشهات شود.
به حس ششم رسيديم،
حس ناب مادرانه كه با هيچ حسى در دنيا عوضش نميكنى.
با گريهاش گريه ميكنى، با لبخندش ميخندى، درد كه دارد بيشتر از خودش حس ميكنى،
از جانت مهمتر مي شود.
مادر كه ميشوى گاهى حتى خودت را فراموش ميكنى.
و مادر كه ميشوى حس ميكنى، بدون اين كه حضور داشته باشى يا به زبان بياورد
ميفهمى،
غمش را، شادىاش را، حال خوب و بدش را، مريضى و سلامتىاش را،
چشمهايت فقط چشمهاى او را ميخواند.
از نگاهش پى به راز دلش ميبرى.
مادر شدن سنگين است، حس آزادى دخترانه را به حس پرمسئوليت مادرى دادن دشوار است،
اما باز هم جانت را ميدهى براى مادر بودن، براى سختى كشيدن، براى بىقرارىهاى
شبانهروزى، براى پرستار شدن، غمخوار شدن و بند بودن شادىات به شادىِ موجودى با
ارزش كه در بطن خودت شكل گرفته، كسى كه بيشترين انتظار را براى ديدنش كشيدى.
٩ ماه حمل كردن تكهاى از وجود، با تمام سختىهاى راه، فقط از يك مادر برمىآيد و
بس.
آرى مادر بودن هر لحظه لب پرتگاه بودن است.
مادر را، حسش را و وجودش را دست كم نگيريم،
زيرا زندگى، فقط با وجود مادر جاريست
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید