تقديمي شرگان
انورزاده
نشریه متانا
مهر 1384
به تو میاندیشم، تنها به تو میاندیشم. به تو که درهر حال و
در هر مکان در حال گذری به تو که برایت آغاز و پایانی نساختهاند به تو که
همسفری، همسفر چلچلگان همسفر جویبارها و رودها همسفر این پهنه آبی بلند، همسفر
خورشید آتشین که در قلب آسمانها جای دارد. و به تو میاندیشم که با انسانها
همسفری با همگان، به یک اندازه، نه بیش و نه کم. امّا هر کس، به طریقی و با توجه به
موقعیت و طرز تفکر خویش باتو همسفر میشود.
رفتنت، بازگشتی بی پایان به همراه دارد. همچنان که جویباران به مسیر اولیه باز
نمیگردند.
آنکه لحظه لحظة تو را از دست داد، لحظه لحظة زندگی را بدرود گفته است.
به هزاران نام و با هزاران سخن تعبیرت کردهاند. بعضیها از همراهی با تو، یاد و
خاطرههایی خوش در ضمیر ذهن دارند و بعضیها از گذرت، با آه و حسرت یاد میکنند.
ارزشت را کمتر از همه کودکان میدانند زیرا به سن تشخیص دادن تو نرسیدهاند.
نوجوانان، شاید کمی بیشتر بشناسندت و برای جوانان، از درّ و گوهر والاتری.
بزرگسالان، شاید بیشتر وبالاخره، آنان که سنی برایشان رفته است ارزشت را بسیار والا
میدانند.
شاید بر فراز آن قله بلند، که با گردنی افراشته، سعی در رسیدن به آسمان آبی دارد و
شاید برفراز آن دریای نیلگون، که خورشید، همچنان خندان به آن مینگرد.
آنان که اندکی بیش از بقیه در این جهان بودهاند، بیش از دیگران، در آرزوی بازگشت
هستند. زندگانی گذشته و نحوه گذر آن، هر لحظه از یادشان میگذرد و به خاطر
میآورند که هنگام همنشین بودن با تو چگونه لحظات عمر را گذراندهاند. آنان که در
سراسر زندگی، زلال و صادقانه زیستهاند، تقاضا میکنند که بازگردی و نیروی دوباره
جوانی را باخود به ارمغان بیاوری تا همچون گذشته، با درستی در تلاش باشند.
آری، باید درست و زیبا زندگی کرد. باید از آنان که در مسیر زندگی، گامهای بیشتری
را پیموده اند آموخت و با صداقت،گام برداشت.
با این امید که انسانها، زمان زندگی خویش را با خاطراتی خوش و پاک، همچون نسیم
سحرگاهان، همچون باران پاک و بالطافت و همچون قلب عظیم دریاها، یاد کنند.
|