کامليا افراميان
نشریه متانا آذر 1386
ربي حنينا بن دوسا ميفرمايد: «هرکس پرهيزکاري و
ترس از خطا در وجودش آنقدر زياد شد که از عقلش بيشتر باشد البته عقلش ثابت و پابرجا
خواهد ماند ليکن هرکس عقلش زياد ولي حس پرهيزکاري و ترس از خطا در او کم باشد، طولي
نخواهد کشيد که عقلش متزلزل و نابود خواهد شد.»
همين دانشمند ميفرمايد: «هر شخصي که عملش بيش از عقلش باشد، روز بروز عقلش بيشتر
خواهد شد، ولي آنکس که عقلش بيشتر از کارهاي نيکش باشد، عقلش پايدار نخواهد ماند.»
همين دانشمند ميفرمايد: «هر شخصي که خلق از عملش خوشنود باشند، از او راضي است،
ولي آنکس که خلق از عملش خوشنود نباشد، خد-اوند از او بيزار است.»
ربي حنينا بن دوسا در دوره اول تناييم از سال 3820 تا 3840 عبري (60-80 ميلادي)
شهرت داشت. در محضر «ربان يوحنان بن ذکاي» کسب تحصيل نمود. او در نيکوکاري معروف و
در دانش رموز توراه مقام شامخي دارد. به طوري که نيايشهاي وي به طرز اعجازانگيزي
پذيرفته ميشدند تا که اظهار کردند: «تفيلاي کاهن بزرگ (کهن گادول) در مقابل تفيلاي
ربي حنينا بن دوسا ارزشي ندارد.» (يوما53)
توضيح اين که کاهن بزرگ سالي يک مرتبه در روز کيپور به «قُدِش قُداشيم» (قدس
الاقداس) داخل ميشد و تفيلاهايي ميخواند. يکي از دعاهايش اين بود: «اي پروردگار
عالم رضايت تو بر اين باشد تا اشخاصي که راههاي دور را پياده طي ميکنند، دعاهايشان
مبني بر نباريدن باران مقبول واقع نشود زيرا خلايق به آن نيازمندند تا از محصول
زمين استفاده نمايند.»
روزي ربي حنينا بن دوسا راهي را پياده ميپيمود، باران شروع به باريدن نمود، عرض
کرد: «بزرگوار عالم تمام مردم دنيا در راحتي و آسودگي باشند اما حنينا در عذاب
باشد؟! همان موقع باران قطع گرديد. پس از اندک زماني ربي دوسا گفت: «اي بزرگوار
عالم شايسته نيست، جماعت از باريدن در مضيقه باشند و حنينا آسوده باشد، فوراً باران
شروع به باريدن کرد.» (يوما53)
هنگامي که پسر ربان يونان بن ذکاي مريض شده بود، «ربي حنينا» را اطلاع دادند و
گفتند: «از خد-اوند براي سلامتي او مسألت کن تا شفا يابد.» ربي حنينا وي را بين
زانوان خود گرفت و براي او از ذات قدوس پروردگار طلب بخشايش نمود و او شفا يافت.
«ربان يوحنان بن ذکاي» به زن ربي حنينا گفت: «ربي حنينا مقامش از تو بيشتر است» ولي
او جواب داد: «خير، او مانند من در برابر امپراتور غلام است» (براخوت34)
يکبار پسر ربان گملئيل مريض شد. ربان گملئيل دو نفر از محصلين خود را نزد ربي حنينا
فرستاد تا براي او دعا کند. ربي حنينا بر روي بام رفته دعا نمود. پس از مراجعت
اظهار داشت: «در چنين زماني تب پسر ربان گملئيل قطع خواهد شد و دردش تسکين خواهد
يافت.» آنان زمان را يادداشت کردند و به نزد ربان گملئيل روانه گشتند، و زمان تعيين
شده را به ايشان نشان دادند. ربان گملئيل گفت: «رأس همين ساعت يادداشت شده، فرزندم
شفا يافت و تقاضاي آب نمود.» (براخوت34)
از ربي حنينان بن دوسا پرسيدند: «هنگامي که تفيلا ميخواني چگونه اطلاع پيدا ميکني
فردي زنده ميماند يا ميميرد؟» جواب دادند: «اگر درهنگام دعا کردن دهانم سليس
باشد، ميدانم دعايم پذيرفته شده و او شفا مييابد، در غير اين صورت خواهم دانست
بيمار زنده نخواهد ماند.» (براخوت5-5)
ربي حنينا يک روز آدينه شبات هنگام غروب آفتاب ديد، دخترش افسرده است. به او گفت:
«دخترم چه شده است؟» دخترش گفت: «در چراغ شبات سرکه به جاي روغن ريختم، روشن کردم و
براخا گفتم.» ربي حنينا گفت: «به تو چه ربطي دارد، کسي که خد-اوند متعال امر ميکند
روغن بسوزد، امر ميکند سرکه هم بسوزد و روشنايي دهد.» چراغ محتوي سرکه تمام شبات
روشنايي داد. (تحنيت251)
پشت ربي حنينا بوسيله سنگهاي نمکي که خود از کوه ميکند و حمل ميکرد خميده گشته
بود و زندگي را در فقر ميگذرانيد. آسودگي اين دنيا را خوار و ناچيز ميدانست.
در تمام روزها بَت قول (نداي آسماني، صداي غيب) ميگفت: «تمام عالم را به خاطر ربي
حنينا فرزندم روزي ميدهم زيرا او از شبات تا شبات ديگر خود را با خرنوب نيمه سير
ميکند و با اين وجود از زندگي راضي و خرسند ميباشد.» (تحنيت24)
تا زماني که در قيد حيات بود، به خاطر اعمال نيکش که تؤام با تقدس ميبود به هيچ
فردي از جانب حيوانات وحشي گزند يا آسيبي وارد نگرديد چون وجود ايشان براي قوم
معجزهاي بشمار ميرفت. (حگيگا4)
مار «عارود» در سوراخي بود و به بعضي از مردم که جلو آن عبور ميکردند، حمله ميکرد
و آنها را ميکشت به «ربي حنينا» اطلاع دادند. ربي پاشنه پايش را مدتي در سوراخ مار
گذاشت تا اينکه مار نزد وي آمد. موقعي که ربي خواست مار را بگيرد، آنرا مرده يافت.
جسد مار را روي دوش انداخت و تا بت هميدراش حمل نمود و به محصلين نشان داده، گفت:
«فرزندانم مار «عارود» کشنده نيست بلکه به خاطر گناهان انسان است که او آنها را نيش
ميزند و ميکشد ولي شخص بيگناه ميتواند به راحتي تمام بلايا را از بين ببرد.»
(براخوت33)
|