نشریه پرواز -
شهریور 1388
-
اولش خيلي سخت بود. البته خيلي چيزها ممكنه اولش سخت باشه، ولي اين يكي بدجوري
فرق داشت. احساس خاصي به آدم دست ميده. هرجوريَ م به آخرش نگا كني، چيزي كمتر
از فاجعه نداره، وسطشَ م همش تو اضطراب و ترسی... البته لذتشُ نميشه انكار
كنی.
- به نظر من كه تو اشتبا كردي. كلاً نبايد به قضيه اين جوري نگا كرد. اگه راحت و
بيتفاوت باشي خيلي بهتره، يعني واسه خودت بهتر ميشه.
- البته هميشهَ م نميشه، ولی به هر حال بيخيالي، يه چيز آشغاله كه خيلي وقتا
لازم ميشه.
- شما دوتا همش دارين حرف بيخود ميزنين. زندگي كلاً چيز جالبي نيست، واسهي چي
آدم بايد اين قد ناراحتيُ تحمل كنه؟ كه چي؟ پاك بشه؟ به درجهي بالاتري برسه؟
بي معنيه. من كه حاضرم همين الان همه چيز تموم بشه بره، حداقل واسهي من كه وقتي
عبارت «كه چي» رو قبل از هر كاري كه ميخوام بكنم ميذارم، هيچ جوابي براش پيدا
نميكنم.
- وقتي از آرزوهاتون زياد فاصله ميگيرين يا تقريباً مطمئن ميشين كه قرار نيست
بعدَنَم به اونا برسين، پيشبيني اين حالت سخت نيست. شما ميتونين آرزوهاتونُ جوري
انتخاب كنين كه به اونا برسين، يا به عبارت بهتر مثِ من با واقعيت زندگي كنين.
زندگي كردن با واقعيت ميتونه خيلي خيلي تلخ باشه، اما اين تلخي به اندازهاي نيس
كه زندگي شما را مختل كنه؛ متوجه هستين كه؟
- خيلي سياه دارين نگا ميكنين بچهها. يعني، هيچي تو اين دنيا باعث نميشه كه شما
احساس خوبي پيدا كنين؟ يه لبخند؟ يه صداي خاص؟ يه تصوير قشنگ؟ حتي يه خاطرهي خوب؟
برا من احساس خوب تو اين جور چيزا پیدا ميشه، يا بهتر بگم خلاصه می شه .
- فراموش كردن؛ مشكل آدمهايي مثِ من اينه كه نميتونيم فراموش كنيم. حالا اگر اين
هم نه، حتي نميتونيم اين قضيه رُ بعد از يه مدت توي خودمون بياثر كنيم، وقتيَ م
كه داريم تلاش ميكنيم يه قضيه رُ بعد از يه مدت توي خودمون بياثر كنيم، يه دفعه
يه چيزي ميبينيم كه دوباره همهي اون مسائليُ كه داشتيم خاك روشون ميريختيم، زنده
ميكنه و تازه و دست نخورده جلومون می-ذاره. اين جريان ديگه واسهي من قديمي شده،
تونستم بپذيرمش. هم خوبه هم بد. بعضي وقتا احساس خوبي بهت ميده، بعضي وقتااَم
تا خرخره توي غم فرو ميبردت.
از جاشون بلند شدند، رفت يه نگا تو آينه به خودش انداخت، نتونست تصوير مقابلُ خوب
بشناسه، بيشتر نگاه كرد، خيلي غريبه و دور به نظر ميرسيد. نفس نسبتاً عميقي كشيد و
صداشو بيرون داد. رفت سيگاري روشن كرد و دوباره نشستن و تو سكوت به خودشون نگا
كردن.
|