نشریه پرواز -
شهریور 1388
تا
حالا شده فکر کنی چرا به تو زندگی دادن؟!
تا حالا شده به عکس روی دیوار اتاق خوابت فکر کنی؟!
تا حالا شده فکر کنی یکی دوسِت داره و تو بیخبری؟!
تا حالا از کسی معذرت خواهی کردی؟!
این تا حالا و چرا و چطوری از بچه گی با من بوده، با تو چطور؟
تا حالا از خودت پرسیدی خودت دوست داری چطوری باشی؟! یا همش به دیگران نگاه کردی؟
تا حالا چند بار با خدا تنهایی حرف زدی؟ چند بار ازش خواسته ایی داشتی؟ چند بار قول
دادی؟! عملَم کردی؟
یکی تنهاست و احساس تنهایی میکنه. یکی فکر می کنه مثل همه باشه بهتره، یکی از خودش
فرار میکنه، واسه همیشه.
تا حالا به دل دوستت گوش دادی، تو چشماش نگاه کردی؟
چند بار با اطرافیانت درد دل کردی؟
کار، خواب، خوردن از همه راحت تره! نه؟ ولی یادت باشه داره میگذره ها امروز، فردا،
پس فردا...
میری ولی نه خواب ميمونه و نه خوردن و... اینا نمیمونه. عشق و محبت و بخششِ که
میمونه. تا حالا محبت کردی؟ یعنی چی؟ مَزَشو چشیدی؟!
سعی کردم محبت کنم ولی بازم به اندازة خدا نیست! محبتش: زمین و زندگی و بخشش او.
چند بار تا حالا به مرگ فکر کردی؟ اگه فکر کرده بودی که خوبی یادت نمی رفت. چند بار
تا حالا غیبت کردی؟ تا حالا فکر کردی شاید اونم دوسِت داشته باشه؟ تا حالا به خودش
گفتی بدی-هاشو، آره یا نه؟؟ تا حالا با بدی جنگیدی؟ چند بار؟ چطوری؟ خلاصه تا حالا
تا حالا تا حالا...
مواظب خودت باش، مواظب دلت باش، بهش گوش کن که تا حالا به هیچ کس دروغ نگفته.
|