|
|
پسرك
تصميم گرفت بميرد. در خيلي از مواقع بهترين تصميم شايد چندان هم معقول به نظر نرسد،
ولي مردن در مقايسه با ساير فكرهايي كه در سَرَش بود، در آن لحظه بهترين تصميم بود.
آتش زدن محلكار، شكنجه كردن ارباب رجوع تا سرحد مرگ، مطمئناً از مردن گزينههاي
پستتري بودند. پس خيلي راحت بعد از اينكه شاماش را خورد، اصلاح كرد و دوش گرفت،
سرش را به نيت مردن گذاشت روي بالش و خوابيد و مرد و صبح سرحال و مرده از خواب بلند
شد. |
|