انجمن کلیمیان تهران
   

لطفاً دنيا را نگه داريد،من پياده مي‌شوم

   


نشریه پرواز - خرداد  1389


عقابچهل سال گذشت. چهل سال زندگي و اكنون عقاب در ارابه‌ي تازان سرنوشت گذشته را مي‌بيند. عقاب همه چیز داشت، شهبال‌هاي زيبا، نوك و چنگال‌هاي قوي داشت. قدرت و زندگي داشت. در آغوش آسمان اوج مي‌گرفت و زمين را زير نظر داشت. اما دست غارتگر سرنوشت دارايي هایش را به يغما برد. نوكش كُند شد، شهبال‌هايش كلفت شد، خشن شد و به سينه‌اش چسبيد. چنگال‌هايش توانايي حمل طعمه را نداشت...پس...بايد...بميرد!!...يا...بميرد...يا بميرد...؟!
«لطفاً دنيا را نگه داريد، من پياده مي‌شوم»
عقاب، راه ديگري برگزيد.صد و پنجاه روز درد كشيد. آن‌قدر نوك و چنگال‌هايش را به سنگ كوبيد تاكنده شدند. با نوك جديدش پرهاي قديمي‌اش را كند. عقاب ماند، چون سرنوشتش را نمي‌خواست، مرگ را نمي‌خواست.
وقتي عقاب طلسم مشكلاتش را شكست يعني ما نمي‌توانيم؟!
منبع: www.iran.egold.com



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید