(گفتگو با لئا دانیالی) در یکی از روزهای معتدل فروردین ماه، از لئا دانیالی دعوت کردیم تا برای یک گپ
دوستانه مهمان نشریه ی پرواز باشد و به بهانه ی انتشار کتابش با عنوان«مثنوی معنوی
به نثر روان» از دیدگاه های او بیشتر مطلع شویم.گاهی در حین این گپ دوستانه به بحث
آزاد می پرداختیم و از هنر، تئاتر، کتاب و وضعیت جامعه گرفته تا نوع استخدام و
وضعیت نشر کتاب صحبت می کردیم که البته فرصت انتشار آن ها در این گفتگو نیست. لئا،
متین، گویا و پر از شور و احساس صحبت می کرد و پاسخ هایش اندیشمندانه بود. این ها
را نه به دلیل سابقه ی طولانی دوستیمان نوشتم، بلکه امیدوارم این نوشته منعکس کننده
این شرایط باشد.
***
(1،2،3...امتحان می کنیم،صدای خنده!)
پرواز: لئا جان، متشکریم که دعوت نشریه را قبول کردی. همان طور که خودت می دانی این
مصاحبه، بیشتر یک گپ دوستانه است.
لئا: متشکرم از شما که به فکر بودید. البته امیدوارم صحبت های من به دردتان بخورد.
پرواز: به رسم همه ی مصاحبه ها، با معرفی شروع می کنیم.
لئا: ( وای! من هول می شم!) همان طور که می دانید، اسمم لئا و فامیلم دانیالی است،
در خانواده ای کلیمی به دنیا آمده ام، دو تا برادر دارم، سال 81 در رشته ی ادبیات
وارد دانشگاه الزهرا شدم و از سال های اول دوم دانشگاه فعالیت هنری ام را
شروع کردم. اول برای یک نشریه ی بازاریابی، طنز تبلیغاتیِ ضد تبلیغ می نوشتم، بعد
از آن هم با انجمن کلیمیان و نشریه ی افق بینا همکاری کردم که با تغییر مدیریت
انجمن، ارتباطم با بینا قطع شد. بعد هم وارد عرصه ی تئاتر شدم، آن سال ها طرحی برای
تئاترِ خیابانی نوشتم که با آن در بیست و ششمین جشنواره فجر شرکت کردیم، البته
جایزه ای نبردیم. بعد از آن، در تئاتری با نام«راه کمال» دستیار کارگردان بودم که
برنده ی هدایای بسیاری شد اما متأسفانه در تئاتر، مثل فرهنگ و هنرمان که جدی گرفته
نمی شود، باند بازی و اعمال سلیقه ی شخصی زیاد است و درآمد چندانی هم ندارد. من بچه
های بازیگری را می شناختم که صبح ها می رفتند جوشکاری که بتوانند عصر بیایند تمرین
تئاتر، تا اینکه در نمایشگاه کتابِ دو سال پیش با انتشارات آتنا آشنا شدم، من مدت
هشت نه ماه با این انتشارات همکاری کردم اما آنجا با ورشکستگی مالی مواجه شد.
بعد از آن هم با دفتر مطالعاتی«اندیشه ورزان» آشنا شدم که در حال حاضر هم در این
محل مشغول کار هستم.
پرواز: از نظر اقلیت بودن در محل کار خود چه وضعی داری؟
لئا: به نظر من، اقلیت بودن دو جنبه دارد. یک نکته این است که برایشان جالب بود که
با اقلیت ها آشنا بشوند و نکته ی دیگرش برای عده ای آن است که سؤالات و ابهامات
زیادی دارند.
(در اینجا از لئا خواستم که با لیوان یکبار مصرف بازی نکند، چون خش خش لیوان
پارازیت در ضبط صدا ایجاد می کرد!)
پرواز: فکر و ایده ی به نثر درآوردن کتاب مثنوی معنوی چطور تشکیل شد؟
لئا:من در محل کارم روی موضوع دیگری کار می کردم و فاطمعه سمیعی، موازی من روی این
کتاب کار می کرد. اما به خاطر حجم زیادِ کتاب، کارش سخت شده بود. من ابتدا با
ویراستاری برای این کتاب کارم را شروع کردم اما در واقع کار من نویسندگی شده بود و
به این خاطر از دفتر پنجم به بعد شروع به کار نویسندگی کردم.
پرواز:لئا جان، تبدیل مثنوی معنوی به نثر روان و سلیس به خوبی انجام شده است، برای
حفظ روح هنری مطلب که مشکلی نبود؟
لئا: مولانا خودش در غزلیات می گوید که«این مفـتعلن مفتعلن،کشت مرا»، یـعنی او در
پـی وزن و قـافیه نیـست و بیشتر می خواهد معنی را منتقل کند، اما بیت های زیبا هم
بسیار دارد، ولی از مثنوی معنوی بیشتر به واژه ی معنوی پرداخته.
پرواز: از نظر مالی وضعیت فروش کتاب چطور بود؟
لئا: خیلی جالب است که بهتان بگویم که کمترین سهم از چاپ کتاب را نویسنده می گیرد،
معمولا ده تا بیست درصد پشت جلد را می گیرد.
پرواز: تازه با این وضعیت مطالعه ی کتاب در ایران...
لئا: بله، واقعیت این است که ما قشر روزنامه خوان نداریم، تیراژ روزنامه های ما در
ایران بسیار کم است، مثلاً همین کشور قفقاز، تیراژ کتابش پایین تر از پنجاه هزار تا
نیست.
پرواز: لئای عزیز، برای تو کدام یک از داستان های مثنوی معنوی جذاب تر و تأثیر
گذارتر بود؟
لئا: آن موقع که من روی مثنوی کار می کردم یک دفترچه برداشته بودم که ابیات قشنگ را
در آن یادداشت می کردم، در دفتر ششم این بیت خیلی برایم جالب بود:
«عاشقم من بر فَنِ دیوانگی سیرم از فرهنگی و فرزانگی»
یعنی مولانا بعد از گفتن این حرف ها، به این جمله رسید که «دیوانه شو و عاشقانه
زندگی کن». از بین حکایت ها هم حکایت«موسی و شبان» خیلی لطیف و دور از تعصب است.
حکایت«عاشقی و دراز هجرانی و بسیار امتحانی» هم حکایت بسیار قشنگی است.( در اینجا،
نویسنده ی جوان به تفصیل و علاقه ی فراوان این حکایت مولانا را برایمان نقل کرد!)
پرواز: پس حسابی در این کتاب ذوب شدی...
لئا: واقعاً، حتی مدتی هم فحش هایم، فحش های جلال الدینی شده بود. مثلاً جلال الدین
به هر کس که بخواهد فحش بدهد می گوید« کور و کبود»، من هم این طور شده بودم!
پرواز: لئا جان، اگر نکته ای از قلم افتاده خوشحال می شویم بشنویم.
لئا: چیزی که بخواهد در مصاحبه گفته شود که نه. فقط دوست دارم بگویم که این کاری که
انجام دادم، فقط یک سیاه مشق است. در این کارها، گاهی شهرتِ کاذب آدم را می گیرد و
او غافل می شود،گاهی هم باعث قبطه ی دوستان هم سطح می شود که حتی قلم بهتری هم
دارند. در جامعه ی ما طوری شده است که یک هنرمند خودش را طورِ خاصی درمی آورد،
موهایش را وِز می کند،کلاه می گذارد و گاهی بعضی هنرمندان به دیگران سلام هم نمی
کنند. اما باید در جامعه باب شود که هر کس، حتی یک رفتگر خوب، بُعد انسانی اش مورد
توجه باشد. بعضی رشته ها شهرت به همراه دارد اما احترام همه ی انسان ها به یک
اندازه است.
پرواز: باز هم متشکریم از تو.
لئا: من هم سپاسگذارم.
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید