نشریه پرواز شماره 27 شهریور 1390
دوباره
من، دوباره تو، هنوز درگیر تو در توی گذشته. هنوز من که به دنبال ردپایت میگردم و
چه عجیبست که وقتی بویت به مشامم میرسد خودم را دورتر میکنم. عجیب است. چه
گناهیست خاطرات. کاش میشدهمانند کودکی، گذشته را روی ساحل نوشت و منتظر ماند تا
دریا آنها را با خود ببرد، اما آن کجا و این کجا؟ آن انتظار شیرین و کوتاه، اما
تلخی یک عمر انتظار موج فراموشی کجا؟
مردم میآیند و میروند، زندگی عادیست، من چه کنم که روزمرگی هم برایم عذاب آور
شده.
حیف، آه و کاش تمام دفترچهی ذهنم را پر کرده؛ کاش آههایم حیف نمیشد و حیف که
کاشهایم آه شد.
گردانهی ذهنم رامیچرخانم، اما عجب بی انصاف است این بختآزمایی؛ هر بار پوچ نصیبم
شد. چرخ و چرخ ، شاید شبیه دنیا شوم، شاید با ضربانش تپیدم، شاید!
سیاه است، نه؟! میدانم. رنگی دروغین از رنگارنگ خوشیها رویش میکشم. گناه دیگران
چیست؟ بگذار به همین الوان توخالی دل ببندند و دست کم سیاهی من دامنگیر آنها نشود.
دلم می سوزد. نگرانم. نکند آنها هم درد من را دارن. کاش دردهایمان را مثال قدیم به
دَر میکردیم و با شادیهایمان میماندیم. امان از سکوت پر حرف!
دوباره من، دوباره ما، هنوز سردرگمِ یکدیگر.
دستهایمان را باز کنیم برای دستِ دیگری، آغوشمان گشاده برای دلگرمی.
شاید نزدیک است، یا نزدیکش میکنیم..
|