نشریه
پروازشماره 49 اسفند 1396
ازم پرسید
علت قتل؟؟
بهش گفتم خونبهایی بود که باید گرفته میشد...
تعجب کرد
ازم پرسید
مگه میشناختیش؟
شونهمو بالا انداختمو گفتم نوچ نمیشناختمش...
پس خونبهایه چی؟
بهش گفتم بیا وزنتو بگیرم ....
میتونست بگه مرسی...
میتونست بگه وزنمو میدونم...
میتونست بگه اصلاً دوست ندارم وزنمو بدونم...
ولی حتی نیگام نکرد....
کشت منو....
منم خونبهایه خودمو گرفتم ..
با چاقو زدم وسط همون جایی که نداشت...
تازه اون موقع چشماش منو دید...
ولی دیر بود دیگه....
خیلی دیر
تو همین فکرو خیال ها بودم که یکی ازم پرسید
چند میگیری وزنمو بگیری پسر؟
دور و برمو نگاه کردم
اون مقتول لعنتی داشت زندگیشو میکرد...
منم باید زندگیمو میکردم
لبخند زدم و جواب پیرمرد رو به رومو دادم.
|