نشریه
پروازشماره 49 اسفند 1396
لیدا صالحانی
اسفند
كه مي آيد، دلم ميخواهد تمام سال هايم را به ياد بياورم، ميخواهم به همه ی روزهاى
گذشته نگاه كنم و آن ها را مرور كنم. ميخواهم يك بار ديگر آن سال ها را دور خودم
بچينم و نگاهشان كنم، دستشان بزنم و بويشان كنم. آن روزهاى شيرين كه چه بي سروصدا و
آسان رفتند .
در شهر كوچك من، بهار با اسفند مي رسيد و همه جا را پر از عطر سنجد و بهار نارنج مي
كرد. رسيدن اسفند به معناى آماده شدن براى نوروز و به دنبال آن موعد پسح بود. اسفند
كه مي آمد خانه پر از جوش و خروش ميشد. آماده شدن براى موعد پسح مستلزم انجام
كارهايي بود كه امروز باور كردنش براى من كه خود يك مادر هستم مشكل است. اين روزها
بسيارى از موادغذايي و از جمله مصا براى موعد را خيلي راحت از كنيساها تهيه
ميكنيم. چند روز پيش وقتى پسرم با جعبههاى مصا وارد خانه شد به ياد پخت مصا در
شهر زادگاهم افتادم. آن چه كه اين موضوع را در ذهن من حك و ماندگار كرده، يادآورى
زحمات و دوندگيهاى بسيار زياد خانوادههاى همكيش و همشهريم در آن زمان است.
آن روزها زندگى مثل امروز دچار مصرفگرايي و تجملات نبود. زندگى ساده بود و دلها
به هم نزديك و همراه. هركس پايش توى گليم خودش دراز بود و هيچكس هم با اين گليم
كارى نداشت. يك شاخه گل، گليم را گلستان ميكرد و يك غذاى ساده، گليم را خان نور و
سپاس و ايمان. مردم همكيش من، به باورها و اعتقادات ديگران احترام ميگذاشتند و
همگى در شهر از محبوبيت خاصي برخوردار بودند. از اين رو اسفند كه ميرسيد اكثر
همشهريها ميدانستند كه موعد پسح يا به بيان آنها (عيد فطير) نزديك است.
ميدانستندكه در ايام پايانى سال خانوادههاى كليمى، گونىهاى گندم خريدارى ميكنند
و به دنبال يك آسياب مناسب براى اجاره هستند و از اين رو در انجام اين كارها نهايت
همكارى را ميكردند. وقتى گندم خريدارى ميشد و آسياب مناسبي اجاره ميشد تازه شروع
كار بود. در روز خاصي همه با هم آسياب را شسته و آماده ميكردند و طبق برنامهی از
پيش تعيين شده، طي چندين روز خانوادههاى همكيش، گونيهاى گندم را به آسيابان
ميدادند و منتظر ميماندند تا آردشان را تحويل بگيرند. با آماده شدن آرد كار بسيار
جدي پخت مصا كه مسئوليت آن به عهده ی خانمها بود شروع ميشد.
ميعادگاه خانمها، منزل يكى از همكيشان بود كه در گوشهاى از حياط بزرگ و با صفايش
تنور بزرگى داشت. ميزبان، اتاق مخصوصي را در حياط، طبق اصول و موازين شرعى تميز و
آماده ميكرد. اتاق را مفروش ميكرد، دور تا دور اتاق، ميزهاى پايه كوتاه ميچيد و
روى هر كدام وردنههاى مخصوص قرار ميداد. با شروع كار، خانمها طي چند هفته از صبح
تا غروب در آنجا جمع ميشدند و هر روز مصاى موعد را براى يك خانواده آماده ميكردند
و تحويل ميدادند.
پخت مصا فرصتى بود براى دور هم بودن و گپ و گفتگو و شوخى و خنده درضمن انجام كار.
آن ايام براى بچهها هم روزهاى بسيار خوش و خاطرهانگيزى بود. گرچه بچهها را به آن
اتاق راه نميدادند ولى اين برنامه بهانهاى بود براى بازى در حياط و قيل و قالهاى
كودكانه .
در خانه ى ما مادربزرگ و مادرم اتاقى براى نگهدارى مصا آماده ميكردند. دور تا دور
اتاق را تختهايي ميچيدند و روى آنها ملحفههاى نو ميكشيدند.
وقتى مصا آماده را به خانه ميآوردند روى آن تختها ميچيدند و روى آنها را با
ملحفههاى نو و سفيد ميپوشاندند و درب اتاق قفل ميشد و تا آدينهى موعد باز
نميشد. آن روزها قدر مصا را بيشتر ميدانستيم چون همگى شاهد و ناظر بوديم كه براى
آماده كردن آن چقدر وقت صرف ميشد و چقدر زحمت كشيده ميشد .
اين خاطرات براى من خاطراتى سبز هستند كه هرگز نميتوانم تركشان كنم و هر سال در
ايام موعد پسح هزاران بار آنها را مرور ميكنم .
همكيشان همشهرى من در صفا مثل نداشتند به خدا؛ در محبت هم .
ايام مقدس پسح را پاس بداريم و آن را بهانهاى قرار دهيم براى با هم بودن و همدلى،
براى آشتى و دوستى و براى ساختن ساعات خوش.
روزها و لحظههاى خوش را نگه داريم، نگهبانى كنيم و بر چشمهايمان بنشانيم چرا كه
اين ساعات خوب، دشوار به دست ميآيند و آسان از كف ميروند.
|