نشریه پرواز شماره 50 مرداد 1397
یه تقویم درست کرده بودیم...
برا هر روزش فارغ از همهی دنیا
مناسبت گذاشته بودیم...
قول داده بودیم تا وقتی که هستیم
مناسبتهاشو جدی بگیریم و انجامشون بدیم...
سال اول که ذوقشو داشتیم تک به تک انجامش دادیم
سال دوم اما یه روز در میون تو شلوغیه روزامون گم شد و رفت جزء خاطراتمون...
تا همین دمه ظهر چند هفته پیش که تقویم میون لباسای اون سالا زد بیرون و ما رو یاد
قول و قرارای اون سالامون انداخت...
یادمون انداخت که قدیم ترا قول داده بودیم نیم ساعت بی وقفه دست تو دست هم از روی
جدول کنار خیابون راه بریم...
یا مثلا تو اولین بارونه پاییزی دست همو بگیریم و بدون چتر بزنیم تو دل خیابون تا
اونجایی که لرزمون بگیره...
تو تقویم اون روزا روزای سادهتریم بود
مثلا روز حرف زدن با هم...
روز غرغر کردنامون...
روز کافهگردی....
روزه رقصم داشتیم...
تموم اون روزا رو تو این همه سالی که گذشته بود کجا گم کرده بودیم؟؟
آخرین باری که یکیمون غر غر کرده بود اون یکی گوش غرغراش شده بود کی بود؟؟
ما کنار هم بودیم اما دورتر از روزایی که انقد به هم نزدیک نبودیم...
عصر همون روز بود که تصمیم گرفتیم تموم مناسباتهای دنیا رو ول کنیم و با همون موی
سفید شده برگردیم به مناسبتایِ دنیایِ خودمون...
برگردیم به هم قبل از این که جدا شیم از هم...
|