نشریه پرواز شماره 53 تیرماه 98
هزار و سیصد و نود و هشت
پارک بود. سرد. نگاه های سنگین. سیگار نیمه کشیده. بدن پاره و روح پاره تر زیر
یک لایه ی آرایش غلیظ. فکر بود و فکر بود و فکر...
هزار و سیصد و هفتاد و شش
نه ماه و بی نهایت کابوس گذشته بود. جیغ بود و بند نافی که بریده شده و اولین
گریه.
هزار و چهارصد و نمی دانم چند بود
خستگی بود و تنی که زیر و رو می شد و آوار فحش و متلک و اضطراب بود. ترس بود و
مه که به ریه ها می آمد و از دهان و دماغ بیرون می رفت و باز می رفت و باز می آمد.
هزار و سیصد و هشتاد وهشت
کودکی بود و مردی میان سال. نیمچه صدای هلهله ای بود و چشم خیس مادری و دوتکه
قند لعنتی که سابیده می شد آن بالا. انگار که صدای سنگ های آسیاب باشد...
هزار و سیصد و هشتاد و چهار
دختری بود و کوچه های خاکی و کودکی ای که قرار بود نیمه کاره تمام شود...
هزار و چهارصد و نمی دانم چند
زنی بود که نه کودک بود، نه جوان بود، نه همسر بود، نه فرزند بود، نه مادر.
بارِحسرت بود و غم و ترس...
|