بت پرستان با کشتی در دریا سفر می کردند و کودکی یهودی در میان مسافر آن کشتی بود .
ناگهان طوفان عظیمی برخاست و بت پرستان هر یک بت خود را برداشتند و به آن دعا کردند
تا شاید از غرق شدن نجات پیدا کنند، اما این کار فایده ای نداشت . آنها وقتی
فهمیدند دعایشان بی نتیجه است به آن کودک یهودی گفتند: "فرزند برخیز و به درگاه
خدایت دعا کن ، شاید ما را نجات دهد، چون شنیده ام که هرگاه به درگاه او پناه
ببرید، به شما پاسخ خواهد داد و او قادر و تواناست". کودک بلافاصله به تفیلا (نماز)
ایستاد و از صمیم قلب از خداوند تقاضای نجات کرد . خداوند دعای او را اجابت کرد و
دریا آرام شد. هنگامی که به خشکی رسیدند همگی از کشتی پیاده شدند تا آنچه نیاز
داشتند تهیه کنند. آنها از کودک یهودی پرسیدند :"آیا تو قصد خرید نداری؟" او جواب
داد :"از من غریب درمانده چه توقعی دارید؟" آنها گفتند :"تو خودت را غریب و درمانده
می دانی؟ غریب و درمانده ما هستیم که اینجا ایستاده ایم اما خدایان (بت ها) ما در
سرزمین بابل هستند. هرکدام از ما در جایی خدایی داریم . اما هیچ کدام از آنها هیچ
فایده ای ندارند و کاری از آنها ساخته نیست. در صورتی که تو به هرکجا که بروی
خداوند نیز همراه تو است" . آن موقع کودک دریافت که ایمان و تفیلا (دعا) چه قدر با
ارزش هستند.
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید