|
|
آنژلا کاهن بت پرستان با کشتی در دریا سفر می کردند و کودکی یهودی در میان مسافر آن کشتی بود . ناگهان طوفان عظیمی برخاست و بت پرستان هر یک بت خود را برداشتند و به آن دعا کردند تا شاید از غرق شدن نجات پیدا کنند، اما این کار فایده ای نداشت . آنها وقتی فهمیدند دعایشان بی نتیجه است به آن کودک یهودی گفتند: "فرزند برخیز و به درگاه خدایت دعا کن ، شاید ما را نجات دهد، چون شنیده ام که هرگاه به درگاه او پناه ببرید، به شما پاسخ خواهد داد و او قادر و تواناست". کودک بلافاصله به تفیلا (نماز) ایستاد و از صمیم قلب از خداوند تقاضای نجات کرد . خداوند دعای او را اجابت کرد و دریا آرام شد. هنگامی که به خشکی رسیدند همگی از کشتی پیاده شدند تا آنچه نیاز داشتند تهیه کنند. آنها از کودک یهودی پرسیدند :"آیا تو قصد خرید نداری؟" او جواب داد :"از من غریب درمانده چه توقعی دارید؟" آنها گفتند :"تو خودت را غریب و درمانده می دانی؟ غریب و درمانده ما هستیم که اینجا ایستاده ایم اما خدایان (بت ها) ما در سرزمین بابل هستند. هرکدام از ما در جایی خدایی داریم . اما هیچ کدام از آنها هیچ فایده ای ندارند و کاری از آنها ساخته نیست. در صورتی که تو به هرکجا که بروی خداوند نیز همراه تو است" . آن موقع کودک دریافت که ایمان و تفیلا (دعا) چه قدر با ارزش هستند.
|
|