- «سلام مريم چطوري؟ تو هم امروز كلاس «تشخيص و درمان» داري؟ شنيدي استاد ارجمندي
كسالت داره و امروز به دانشگاه نميياد؟»
- «نه، نميدونستم، حتما سرماخورده. دوباره آخرهاي ترم شد و كار ما لنگ موند.»
دو دوست دانشجو كه يكديگر را از خبر امروز مطلع ميكنند. اما دو دوست نه، صبر كنيد
...
- «داري سر كلاس «تشخيص و درمان» ميري؟ نميخواد بري، استاد سرماخورده و تو خونه
خوابيده سخت!»
- «نه خبر ندارم، پس اگه بستريه حالا حالاها دانشكده نميياد. خوب شد، پس فردا هم
كلاس «پژوهشها» نميياد. در هر صورت من كه نمييام»
- «تو چرا درس استاد ارجمندي رو ميخوني؟ معلومه از اخبار روز غافلي! مگه
نميدوني استاد چند روزه تو بيمارستان افتاده و بستريه؟ اينطور كه ميگن بيماري
عفوني گرفته و عفونت زده به قلبش، افتاده بيمارستان.»
- «اِ؟ چه خوب شد خبر دادي، داشتم تو سر خودم ميزدم كه چطوري اين قسمت رو ياد
بگيرم. داشتم دعا ميكردم استاد امروز نياد»
- «اينطور كه معلومه، امروز كه هيچ، تا دو سه هفته ديگه هم نميياد. تازه دو سه
هفته ديگه هم ترم تموم شده و خلاص!» و در حال خنديدن و بشكن زدن دور ميشود.
- «الو سيمين جون سلام، چطوري؟ چرا امروز غايب بودي؟ نكنه بيماري استاد ارجمندي به
تو سرايت كرده؟»
- «نه چطور؟ من امروز كار داشتم نتونستم خودمو به دانشگاه برسونم، راستي مگه چي
شده؟ چه خبر؟»
واي به حال كسي كه امروز غايب بوده! خيلي بد شد، حتما بنده خد.ا هيچ چيز از اوضاع و
احوال نميداند!
- «به! انگار يك روز كه دانشگاه نيومدي صد سال از اخبار بي خبري! استاد ارجمندي رو
ميگم. مريضه، هيچ كس هم نميدونه چه بلايي سر اين استاد اومده. اينطور كه يكي
ميگفت «لارنژيت» حاد گرفته و كارش به بيمارستان و بخش ICU كشيده. اما من چون از
شايعه پراكني متنفرم از يكي دو نفر ديگه هم پرس و جو كردم صحبت آنها هم حول و حوش
همين چيزها بود. اما من فكر نميكنم موضوع به اين سادگيها باشه. اگه كسي لارنژيت
بگيره حتما به «فازنژيت» هم دچار ميشه! بنده خد.ا كو حالا تا خوب بشه. خلاصه شانس
آوردي كه امروز نيومدي!»
دو سه دانشجو در حال چاي خوردن در بوفه دانشكده نشستهاند و صحبت ميكنند:
- «فكر نميكنم امروز هم استاد به دانشكده بياد.»
- «چي ميگي مگه سرماخوردگي جزئيه كه امروز هم مثل ديروز نميياد! انگار شوخيه
آدم ريههايش آب آورده باشد و بلند شه راه بيفته بياد سركار! تازه امروز اصلا
استاد كلاس نداره»
- «اما من كه شنيدم استاد «آمفيزم ريه» گرفته!»
اين دانشجو گويا خيلي متعجب و در عين حال ناراحت است چون فكر ميكند به درستي
اخبار به او نرسيده، يا شايد او اشتباهي متوجه شده خلاصه خيلي بد شد!
- خوب چه فرقي ميكنه اينم شبيه اونه»
- «به به! مثلا ماها پزشكي ميخونيم! آخه بي سواد، وقتي يكي از برونشها دچار
تنگي و انسداد ميشه اگه انسداد كامل باشد هواي داخل ريه جذب شده و اون بخش از ريه
روي هم ميخوابه كه «آتلكتازي» ميگن. اما اگه انسداد كامل نباشه موجب ميشه هوا
به درون اون قسمت از ريه وارد بشه ولي به خوبي خارج نشه كه ريه متسع شده و آمفيزم
پيش ميياد»
- «فهميديم خانم شاگرد اول! ميخواي بگي برونشيولهاي استاد دچار انسداد شده و
هوا به درون ريههاي او ميره اما خارج نميشه»
- «من كه نفهميدم چي ميگه!»
راستش را بخواهيد من هم نفهميدم چه شد ولي خوب بالاخره متوجه شدم استاد ارجمندي
دچار يكي از بيماريهاي عفوني شده است.
- «شماها چقدر بيخيالين، چطور دارين تو محوطه قدم ميزنين و نميدونين كنار در
آموزش چه خبره؟ بچهها دور هم جمع شدن و در مورد استاد ارجمندي صحبت ميكنن»
- «خسته نباشي بيبيسي! خودمون ميدونيم ريههاي او چرك كرده و الان در حال
اغماست»
و او در حالي كه در اثر دويدن، نفسي تازه كرده، آب دهان خود را به سختي فرو
ميدهد:
«هه اينارو! اي كاش مشكل ريههاش بود و الان در حال اغما بود. اما استاد دچار ايست
قلبي شده و ميگن علتش هم تنگي دريچه «ميترال» قلبش بوده كه از پدرش به ارث برده!
آخه پدرش هم از اين بيماري فوت شده. حالا ديدين اطلاعات شماها دستِ چهارم بوده و
خبر من دست اول! »
- «چيزي كه من گفتم هم بيربط به بيماري قلبي نيست. خوب عفونت ريه ميتونه به قلب
آدم بزنه و قلب رو گرفتار بكنه و بالاخره انسان رو بكشه! »
- «حالا گذشته از اين حرفها ايكاش به ملاقات استاد برم. »
بيماري
استاد!
- «من پيشنهاد ميكنم پيش بقيه بچهها بريم و بپرسيم هر كس مايله با ما به ملاقات
استاد بياد. چطوره؟ »
***
امروز صبح چهارشنبه است و به اصطلاح سومين روزي است كه دانشجويان در مورد بيماري
استاد ارجمندي گفتگو ميكنند
عدهاي كنار در آموزش ايستاده و به صحبت پيرامون استاد، بيماري او و تصميمگيري
در مورد رفتن به عيادت از او مشغول هستند و هر كدام با شور فراوان، دست اول بودن
اطلاعات خود را در مورد استاد به رخ ديگر بچهها ميكشانند:
- «ميدونيد آخه من بخاطر پژوهشم زياد به خونة استاد زنگ ميزنم. اما ديروز بخاطر
اينكه حال اونو از خانوادهاش بپرسم با خونة اونا تماس گرفتم اما تا آخر شب به
تلفن من جواب نداد. »
- «خوب مگه شوخيه، كسي خونه نيست كه تلفن جنابعالي را جواب بده. آدم يكي از اعضاي
خانوادهاش سرما بخوره، بي قرار ميشه و اين در و اون در ميزنه. حالا ميخواي
با وجود اين «آنتروكوليت» حادّ كشنده، خانواده استاد خونهباشن؟ بيچاره زن و بچش »
و دو قدم آنطرفتر ...
- «شنيدم استاد دچار ايدز شده! »
- «واي خد.اي من كي ميگه؟ از كي شنيدي؟ »
- «خوب البته بعيد نيست با وجود اين همه وسايلي كه به او وصل كردن و آمپولهاي
مختلفي كه بخاطر بيماريش به او تزريق ميكنن دچار ايدز هم شده باشه! »
- «پس ديگه كارش تمومه! مگه ميشه كسي دچار اين بيماري مهلك بشه و جان سالم به در
ببره؟ طفلك استاد خوبي بود.»
- «بچهها بياييد قرار بگذاريم ...»
- «وا من كه اينو نگفتم چرا از خودت ...»
- «مگه ميگذارن كسي با وجود اين بيماري از استاد ...»
- «حالا ناراحتي قلبي بماند ديگه ...»
- «من بخاطر پژوهشم ...»
و همهمه در راهروي دانشكده و كنار آموزش گروه بالا ميگيرد.
- «خانوما ساكت چه خبره؟ چرا اينجا جمع شديد؟ الان چي داريد؟»
اين صداي مسوؤل آموزش گروه، خانم نادري، است كه بخاطر سر و صداي زياد با وجود اينكه
يكي از پاهايش ميلنگد به سمتي از اتاق خود بيرون آمده و علت غوغا را جوياست.
بچهها كه گويي تازه فردي مطمئن و منبعي موثق پيدا كردهاند، در پي اطلاعات جديد
به دور خانم جمع شدهو از سير تا پياز قضيه را براي او تعريف ميكنند و خواستار
خبري تازه از استاد هستند.
خانم نادري هم كه كنجكاوي را از چشم بچهها ميخواند، بخاطر اينكه حرارت آنها را
بخواباند و در ضمن، اين خبرها به دانشكدههاي مجاور سرايت نكند از آنها ميپرسد:
- «امروز چند شنبه است؟»
- «چهارشنبه»
- «پريروز دوشنبه، استاد ارجمندي با آموزش گروه تماس ميگيرد و ...»
- «الو خانم نادري خسته نباشيد من ارجمندي هستم.»
- «سلام استاد شما هم خسته نباشيد امروز تشريف نمييارين دانشگاه؟»
- «ميخواستم همين موضوع را عرض كنم، من به علت يك گرفتاري اداري امروز نميتونم
سر كلاس حاضر بشم، اگر يك جوري به بچهها خبر بديد كه معطل نشن ممنون ميشم»
- «خواهش ميكنم اما شما كه ميدونيد، اگر استادي كمي دير بكنه، دانشجوها يك ربع
هم منتظر نميمونن خودشون ميرن. انشاا... مشكل شما هم زودتر حل و فصل بشه»
- «خيلي متشكرم، خوب منو ببخشين خد.ا حافظ »
بچهها در حين صحبتهاي خانم نادري با چشمهاي از حدقه بيرون زده منتظر ادامة
حرفهاي او و بيماري استاد هستند، متوجه پوشه نارنجي رنگي در دستان او ميشوند كه
با اشاره به آن به يكي از دانشجويان ميگويد:
- «بيا خانم فلاح، بيا اين ليست كامپيوتري حضور و غياب استاد ارجمندي را به كلاس
102 ببر، بيست دقيقهاي ميشه كه از كلاس «تشخيص و درمان» ميگذره، الان عصباني
ميشه!»
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید