به
هشت روزه ختنه نمودش ورا |
|
به
امر جهان آفرین داد را |
بدی
عهد او با خدا این چنین |
|
که
فرموده بودش خدا پیش ازین |
بباید
ذکورانت ختنه شوند |
|
چو
تولید شد هشت روزه شوند |
ابراهیم نود و نه ساله بود |
|
که
با او خدا شرط ختنه نمود |
اسمعیل را سال بد سیزده |
|
در
آن روز او نیز
ختنه
شده |
ابراهیم با هر ذکوری که داشت |
|
شدی ختنه آن روزهنگام چاشت |
شد
این عهد با ابراهام استوار |
|
ازو مانده ختنه بما یادگار |
چنین
امر کردش خدای وحید |
|
نباشند اولاد تو نابرید |
زاسحق
بشنو کنون سربسر |
|
که
هشت روزه ختنه نمودش پدر |
نود
ساله سارا به او داد شیر |
|
که
گردید اسحق از شیر سیر |
گرفتندش از شیر اسحق را |
|
عزیز و پسندیده و طاق را |
بپرورد او را به بر مادرش |
|
نمی کرد یک لحظه دور از برش |